حوریا محسنی·۳ سال پیشخندههای شیطانیداستان دخترکی که بعد از تصادف دچار توهماتی میشود که باعث ترس و نگرانیاش شده و ...
حوریا محسنی·۳ سال پیشنازیلا و سرزمین رویاهادخترکی به نام نازیلا که در اتاقش شونهای رو پیدا میکنه و متوجه رازی عجیب و غریب میشه...
حوریا محسنی·۳ سال پیشدخترک نامرئیدخترک نامرئی داستان دخترکی که برای استراحت به دل طبیعت میرود و با داستانهای عجیب و غریبی رو به رو میشود و ارزو میکند کاش....
حوریا محسنی·۳ سال پیشمن کی هستم؟امروز میخوام براتون داستان سفر تغییر خودم و تعریف کنم، همه چیز از یه روز خیلی خیلی معمولی شروع شد. یه روزی که احتمالا خیلی از ماها زیاد تجر…
حوریا محسنی·۳ سال پیشعَشَقهدو ضربهای رو روی شونههام حس کردم و صدای ظریفی که گفت: " عزیزم فکر کنم گوشی شماست که داره زنگ میخوره " روم رو برگردوندم خانم خوش چهرهای ب…
حوریا محسنی·۳ سال پیشدژاگهیادم آید که شبی سخت برآشفته شدمنگران بودم، به دیدار تو من قانع شدمگفته بودی که مرا میبخشی میدانم راز این درد نهان را که نگفتی چه کنم دل م…
حوریا محسنی·۳ سال پیشجنگجوی درون....می دونستم بعضی چیزا گفتنش راحته و انجام دادنشون سخت...من اما میخواستم انجامش بدم. بارها میشنیدم که میگفتند تو دختری نمیتونی و من هربار…
حوریا محسنی·۳ سال پیشمهمانی شبانه...شب شده بودهمون ساعت چند دقیقه گذشته از یک.از دوازده که میگذشت نگرانی هایم بیدار میشدند.. بارها با خودم میگفتم اینبار که زنگ را بزنند خود را…
حوریا محسنی·۳ سال پیشخواب های طلاییقلم رو به دست میگیرم...دفترم رو باز میکنم ورق میزنم تا به صفحهی خالی اش برسم..سنگینی اتفاقهایی که گذشت و توش ثبت کردم باعث میشه دلم بخواد…