تهران بودم تنهای تنهای تنها
صبحا عمو بزور بیدارم میکرد که پاشم برم دانشگاه همیشه صبحانمو اماده میکرد که دیر نرسم حواسش بود این چند وقت که کنارشم چیزی کم نداشته باشم
یکی از اتاقای خونشو واسه من کنار گذاشته بود قبلا اتاق دخترش بود الان شده بوداتاق من، زدگیش رو برنامه بود، از سرکار برمیگشت تا قبل از 8 باید شامشو میخورد شبا چایی نمیخورد شامش باید سبک باشه شبا یه مدل دم نوش و دو مدل میوه باید میذاشتم بخوره قبل خوابم شیر میخورد که هربار سعی میکرد تو مزه اش تنوع بزنم
ما دوتا باهم بودیم گاهی برام خاطره میگفت، گاهی از گذشته حرف میزد گاهی اون شبکه ورزشو نگاه میکرد گاهیم با من همراه میشد و انیمیشن میدید یه دختر 27 ساله ، بعد تهش میخندید می گفت عمو دوست داری
روزای خوبی داشتم به ظاهر با تنهایی خو کرده بودم به اینکه حرف نزنم یجوری بود شبا شب خوش میگفتم میرفتم تو اتاقم عمو دیرتر میرفت که بخوابه، شبا تازه قصه زندگی من شروع میشد همش تو فکرش بودم
سخت بود امیدی دیگه نداشتم به دیدنش و همش میگفتم که این علاقه یه طرفه است اون طور نمیخواد و زار میزدم
از قصه عشق من به اون همه با خبرن بودن اما من هیچ وقت نتونستم قطعی بگم اره اونم منو دوست داشت ولی میدونستم من خیلی دوستش دارم
یه شب خواب دیدم اون بود دستمو گرفت باهم رفتیم خونه شون، انگار منو میشناختن تهش برگشت گفت منم تورودوست دارم منم دوست دارم
تنها باری که ازش شنیدم منو دوست داره همون تو خواب بود. بعد اون خوابم خیلی خوشحال بودم مثل دیونه ها، اهنگ هام پلی بودن تو حیاط دانشگاه بی هدف میچرخیدم. یه دفعه اهنگ خواب خوش شادمهر پلی شد:
ای کاش حقم از تموم زندگی تنها تو باشی
من عاشق تنهاییم تنها بشم اما تو باشی
این اهنگ شد خود من، انگار منو میخوند و حال منو، هنوزم اون خواب اون لحظه که این اهنگو شنیدم یادمه
کاش به شادمهر بگم من اهنگاتو زندگی کردم مرد