این که من دارم از عشق می نویسم و میگم دلیل نداره بگم هر لحظه عاشقانه دوست داشتم و هر لحظه احساس دوست داشتن تو نقطه عطف خودش بوده، نه اصلا اینطور نیست
من تو این مسیری که که امسال وارد سال ششم شد بارها ازش متنفر شدم، بارها ازش بدم میومد، خیلی وقتا ازش ناراحت بودم و گریه کردم خواستم تموم شه، خیلی وقتا ازش نا امید شدم و خودم رو تو بی حسی تا اونجا که شده غرق کردم اما
تدوام این حس ها، این فرود و صعودها شبیه نمودار سینوس شده که تا بی نهایت ادامه داره، عشق همیشه تو اوج نیست، اگه یه وقتی ازش حالت بهم خورد طبیعیه، اگه یه وقتی ناراحتش کردی ناراحت شدی طبیعیه اما تو عمق وجودت یه رشته محبت هست که پاره نمیشه.
خیلی وقت ها حس نا امیدی باعث شد از تمام دنیا خودمو دور کنم ترجیح بدم تو خودم باشم. دوست داشتن همه زندگی من نبود و نیست اما اینکه عشق رو تو وجودت حفظ کنی یه محبته تو زمونه ای که همه نامهربونن
عشق و اغوش و هوس جدایی ناپذیرند اما خیلی ها هنوز به اون پختگی از این تعریف واسه زندگیشون نرسیدن و این شده که روزگار قشنگی برای عشق نیست. عشق مثل رد نوری تو تاریکی وجود یه ادمه. ادمی که دنیایی تاریک و بی معنی رو داره برای خودش می سازه اما با ورود عشق به زندگی مثل دونه ای تو دل خاک روز ب روز بزرگ تر میشه و جونه میزنه اما اینکه این دونه ارزنه یا یه گل قیمتی رو خودت مشخص میکنی.
همیشه گفتم عشق ادم رو بالا می کشه، بزرگت میکنه و این به واسطه روزهای خوشت نیست بلکه غم عشق، درد های اون میتونه تورو به یه ادم دیگه تبدیل کنه.
شاید برای مدت بسیاری اینجا رو برای ارتباط و نوشتن انتخاب کنم و بخوام از تمام محیط ها دور باشم اینطور بهتره...