در گوشه اتاق کنار پنجره روی تخت اشک می چکد دخترک خون را می بیند به سنگ فرش روی ملافه اش خون جاریست، امیدوارانه ناامید می ماند از پنجره نگاه به بیرون خیره گشته، چهار زانو نشسته است و بالشتش را بغلش کرده فکرش سوار بر آبی جاری به هر سوی می رود از چمن ها می گذرد به اردکی شناور می رسد و حتی به لنگه کفشی، کهنه صندوقی با تمامش فکرش را رها کرده. اشکش بالشت را رنگی می کند رنگش قرمز است یا آبی یا رنگین تر!؟
اون خیره است به پنجره هوا ابری است، قرار است خون ببارد؟ خونِ رنگی؟ آن دختر عاشق آبی ست نمی شود آبی باشد ؟ نمی شود امروز مال او باشد؟