من چیم؟ یه حجم پر از احساس. احساساتی که همه چیز منه ولی ازشون خسته شدم. از خودم خسته شدم. دلم میخواد همه احساساتم رو تف کنم رو این ورق و بعدش بندازمش تو سطل آشغال اما نمیشه. هرچقدر هم که مینویسم نمیشه، خالی نمیشم حتی یه ذره. گریهام میگیره، دستام میلرزه، نهنگ آروم میاد و از پشت بغلم میکنه زیر لب میگم خوبم. فشارم میده. نرمی اندامش رو حس میکنم. من خسته ام. از این دو نیمکرهی عوضی که نمیتونن حتی یه ساعت باهم خوب باشن خستهام. از تویی که الان اینجوری نگام میکنی و تو دلت میگی این واقعا دیوونست خسته ام. آره از همه ی آدمای مثل تو خستهام. از شماهایی که فکر میکنید خیلی سالمید و میفهمید از شماهایی که فکر میکنید همیشه راه درست رو میرید. از شماهایی که به آدمایی مثل من میگید روانی. من روانیم چون شبیه تو نیستم. چون نمیتونم تو کثافتی که امثال تو ساختینش قدم بزنم و احساس کنم دارم تو ساحل گرم هاوایی آفتاب میگیرم. چون نمیتونم نبینم.
من چیم؟ یه آدم خوشتیپ و اتو کشیده که صبح به صبح میره سر کار و با لبخند به همکاراش سلام میکنه. بعد یه روز خوب کاری رو باهم دارن و خوشحال از اینکه پول درآورده و کار داره و خونواده داره و کلی دوست داره که دوست دارن که باهاش وقت بگذرونن و دوست داره که باهاشون وقت بگذرونه و از غذاش لذت میبره و شب که خسته میرسه خونه مثل یه بچه میخوابه و صبح خیلی سرحال و شاده و از تکراره اینا ذوق میکنه. نهههه. من این نیستم. من خستهام از ندیدن. من خسته ام از ادا در آوردن. خسته ام از فرار کردن. دلم نمیخواد دیگه از خودم فرار کنم. من شبا مثل یه بچه نمیخوابم. من اصلا شبا نمیتونم بخوابم چون بوی تعفنتون نمیذاره. اشکام رو گونههامه ولی خیس نیست. من یه مردم. مرد گریه نمیکنه. مرد فقط میشکنه. له میشه. تیکه تیکه میشه ولی صداش در نمیاد. تصویرم از خودم تصویر یه قاب عکس شکسته است که توش عکس یه مرده که میخنده.
دارم بالا میارم. همش رو همراه دود سیگارم دوباره میدم تو خودم و به خیابون نگاه میکنم. تو بوق میزنی. راننده جلویی عصبانی میشه. دست به یقه میشید و بعد برای بقیه تعریف میکنی که چقدر خفنی که یارو رو سرجاش نشوندی. حالم ازت بهم میخوره. تو کوری. و منی که از این بالا میبینمت میشم یه روانی.
من نباید به این چیزا فکر کنم. باید زنده بمونم. فکر کردن به اینا چه کمکی بهم میکنه ؟ باید لبخند بزنم. برم سر کار. با همکارام خوشرفتاری کنم حتی اگه حالم ازشون بهم میخوره. حتی اگه دغدغههاشون برام خنده داره. من باید زنده بمونم. چرا ؟ واقعا چرا باید زنده بمونم وقتی ازش لذت نمیبرم ؟ من خسته ام. خسته ام از دویدن برای یه لحظهی خوب که درست وقتی به دستش میارم یه احمقی از ناکجا پیدا میشه و گند میزنه به همه چی. بعد توی عوضی تو چشام نگاه میکنی و بهم میگی روانی.
آره من روانیم. اصلا دلم میخواد روانی باشم. چه اشکالی داره ؟ دلم میخواد داد بزنم، بشکنم، بریزم، بپاشم ولی هیچ کدومه این کارارو نمیکنم. مثل احمقا میشینم یه گوشه اتاق به این فکر میکنم که واقعا من روانیم؟ من روانی نیستم. این شمایید که احمقید. کورید. چون من چیزی رو میبینم که شما نمیبینید بهم میگید روانی. من حالم خوبه فقط چیزی رو حس میکنم که توی احمق به ظاهر سالم نمیتونی حسش کنی. خیلی های دیگه مثل من حسش کردن و حالا بهشون میگی هنرمند آرتیست یا هر کوفت دیگه ای… من روانی نیستم. فهمیدی ؟ من فقط خسته ام. از این احساسات مزخرف که مثل کپسول آتشنشانی یهو خالی میشن تو جون آدم و باعث میشن کارایی رو بکنی که دلت میخواد و بعد توی عوضی پیدات میشه و به من میگی روانی. آره من روانیم. یه دیوونم که دلش میخواد دیوونه بمونه چون حالش از دنیای شما آدم سالم ها بهم میخوره
من چیم؟
من نهنگم. روی ساحل. چشام رو آفتاب میسوزونه ولی دلم رو گرم میکنه. یکی که داره خشک میشه کم کم ولی روحش تازه است. میفروشمش. میخری ؟ قیمتش مناسبه. دو مثقال درک به علاوه یک گرم شعور. داری ؟ میخوام روحمو به مزایده بزارم. بفروشمش به بالاترین شعور بعد برم. حتی هویتم رو هم میفروشم. بعدش دیگه اینجا نیستم. آزاد میشم. ولو میشم رو باد و سرم رو میزارم روی پاهاش. خدا سرم رو نوازش میکنه. دستاشو میگیرم. دلم گرم تر میشه. میخندم …
من چیم ؟
هیچی. یه خلا. یه خلا توی ذهنت. جایی که هرروز بهش میرسی و نمیدونی باهاش چیکار کنی.
من یه حبابم.
یه حباب توی مغزت که یه روزی اونقدر بزرگ میشه که بهت بگن روانی. تو روانی اما من ….
من هیچی نیستم.