بیشتر اوقات کسایی که آدمِ درستوحسابیان و کار و مشغلههای زیادی دارن، غیبشون میزنه؛ اما برای منی که توی دنیاهایِ موازی زندگی میکنم، نوشتنِ رمانِ سومِ رباتها و دنیایِ علمیـتخیلی رو به روم باز کردن. هدفهایی که دارم و ذوقوشوقِ خریدنِ برنامهی ProWritingAid برایِ ادیتِ بهتر و بهترِ رمانِ اولم باعث شده از وقت و پولم بزنم و بیشتر به فکرِ آیندم باشم. برایِ همین کلاسهایِ زبانم زیاد شدن. در کنارش فینفینهام راه افتاده و ایدههایِ رمانِ سوم منو به سرگیجه وادار میکنه.
بیشتر اوقات با پخشِ آهنگ مینویسم و به خوانندهای برخوردم که از اعماقِ دلش داد میزنه و سبکِ موسیقیش راکـهستنش به اسمِ Spiritbox، در کنارِ خوانندهای که باهاش بزرگ شدم، یعنی Evanescence. خوندن و پوشدادنِ چندبارهی آهنگ منو تا ۲ شب بیدار نگه داشت و در آخر ایدههامو برایِ رمانِ سوم کامل کرد که الان بخوام طرحشو بنویسم!
پس هر موقع از لحاظِ خلاقیت تهی بودی، چیزایِ مختلف رو امتحان کن و تا جاییکه ممکنه زندگی!
در آخر یه تخته از تمامِ ایدهها و چیزاییکه رمانمو تصویری نشون میده درست کردم:

همیشه بعد از درستکردنِ تخته میشه رویِ ایدهای خوب برایِ رمان حساب کرد!
قبل از این رمان، ایدهش تویِ ذهنم نمیاومد؛ اما ویدئویی تویِ یوتیوب دیدم که میگفت: اگه ایدههایِ ریزِ رمان تویِ ذهنت نمیاد ولی میدونی تمِ داستان چیه و ایدهیِ کلی رو داری، فقط شروع به نوشتن کن. دفعهیِ بعدی نوشتههایِ قبلتو ویرایش کن و ادامشون بده، روزِ بعدی نوشتههایِ روزِ قبلتو ویرایش کن و ادامه بده و...
بعد از ۴ روز، ایدههایِ داستان کامل شدن!
حالا هم باید خونه رو ساعتِ ۱۰ شب جارو کنم! بعدش کتاب بخونم و بخوابم.