شاید برای شما هم پیش آمده باشد که در سازمان، یک یا چند تن از روسا؛ دائما روی مخ هستند، به نظرتان اشتباه ترین افراد ممکن برای آن سمت ها هستند و همواره تصمیمات اشتباهی میگیرند. هر کاری می کنید نمیتوانید جلوشان را بگیرید. هیچگاه نمیتواند خودشان یا تصمیماتشان را به چالش بکشید و اصولا خیلی قابل بحث نیستند. دیکتاتور معاباند و اتفاقا خیلی سعی میکنند جور دیگری خود را نشان دهند، دوست دارند راجع به همه چیز نظر دهند، و روی همه چیز نظارت کنند!
خب، اینها مدیرانی هستند که خودآگاه یا ناخودآگاه در حال میکرومنیج یا مدیریت خُرد هستند!
طبع تعریف؛ میکرومنیجمنت یک روش مدیریتی است که در آن، مدیران سعی میکنند همواره از نزدیک روی کارها نظارت و کنترل داشته باشند. دقیقا برعکس تعاریفی مثل مدیریت کلان! اصلا نامش هم رویش هست؛ افرادی که سعی میکنند خرده چیزها را مدیریت کنند تا جریان ها، افراد را کنترل کنند تا وقایع، و حال را ببینند تا آینده! این طور افراد تقریبا در علوم جدید مدیریتی هیچ جایی ندارند، هیچ نتیجهی قابل اتکایی کسب نمیکنند و اغلب هیچ چیزی را به سرانجام نمی رسانند.
خب، breathehr در یکی از مطالب بلاگش در این باره؛ به ۷ علامت واضح میکرومنیجرها اشاره میکند، تقریبا همه مبتلایان این نشانهها را دارند و اگر با هر کدام از این ها برخورد کردید، بدانید که با یک میکرومنیجر طرف هستند!
عین عنوانی که در این مطلب به آن اشاره شده این است: «تنه درختان را نمی بینند!». یعنی در واقع، فکر میکنند با پرداختن به شاخ و برگها و اهمیت دادن به آنها، جنگلی زیبا خواهند داشت. این نگرش شاید برای ساخت ماکت یک جنگل مناسب باشد ولی برای تولد جنگلی که باید برای هزاران سال نفس بکشد و نفس بدهد؛ خیر.
میدانید میکرومنیجر ها هر شب چه کابوسی میبینند؟ خواب میبینند که در جهان موازی، کارمندانشان دارند بدون وابستگی به آنها، کارها را به خوبی پیش می برند و در کنترل شرایط و وظایف کاملا موفقاند! میکرومنیجرها همواره در ذهن کوچکشان معتقدند که تنها فردی هستند که توانایی تصمیم گیری دارند و همواره تصمیمات درستی میگیرند!
افرادی که برای کارهایشان عادت به گرفتن تایید پیدا می کنند به سرعت اعتماد به نفسشان را از دست می دهند و میکرومنیجر ها چه عمدا و چه سهوا، دقیقا همین را می خواهند! اصلا چه معنی دارد افراد سازمان بدون او اعتماد به نفس داشته باشند!؟
هر روز خدا دم گوشتان هستند با این عناوین: «داری رو چی کار میکنی؟»، «کارها چطور پیش میره؟»، «فلان چیز چه شد؟» یا «فلان کار به کجا رسید؟». این در دراز مدت باعث میشود افراد اغلب وقتشان را به تولید گزارشات و جزئیات آپدیت ها صرف کنند. تیمی که عادت کرده که فقط گزارش تولید کند، حول محور گزارش هم کار خواهد کرد! اصلا فقط کار میکند که در نهایت مدیرش را خوشحال کند و نتیجتا، آرام آرام سازمانی مدیر محور را میسازد! این مطلب درباره سازمان ها و محصولات مدیرمحور را بخوانید!
اگر دیدید مدیرتان چپتر ها را از بین می برد یا از سطوح مدیرتی کم می کند، فکر نکنید در راستای تولید یک فرهنگ سازمانی flat یا هِدلِس قدم برداشته، یا اینکه دارند تصمیمگیریها را به تیم واگذار میکنند! خیر متاسفانه! او در حال ساخت یک سازمان مدیر محور است! در واقع افراد سازمان باید فقط و فقط به حرف او گوش کنند و نه شخص دیگر! معاونتهای مختلف برای آنها به جای اینکه کمک کننده باشند، دست و پا گیرند!
عاشق ریجکت کردن جلسات هستند! هر شب قبل از خواب قربان صدقه کلندرشان می روند! پیکسل سفید در کلندر آنها یعنی آبروریزی، یعنی بی کفایتی، یعنی خاک بر سرم شد! (البته که مدیران همیشه کلندرهای شلوغی دارند و از همین تریبون از آن دسته از مدیرانی که واقعا در حال تلاش برای پیشبرد تیم و سازمان هستند کمال تشکر را داریم!). در همه کانالها و گروه ها هستند و همواره صدها هزار ایمیل خوانده نشده دارند! ولی اگر با اینکه همه اطلاعات را روزانه برایشان ارسال می کنید روزی سراغ شما یا تیم میآیند و میگویند که چرا مرا در جریان فلان اتفاق قرار ندادید، اصلا تعجب نکنید! هیچیک از آن ایمیل ها و گزارشات خوانده نشده! میدانید چرا؟ چون یک ایمیل از ایمیلهای unreadشان کم میشود، متوسط زمان پاسخگوییشان در اسلک چندین روز است، چرا که «مگر بیکار هستند که ایمیل یا پیام شما را بخوانند»!!!
پس از مطالعه چند خط از یک مطلب در لینکدین، این ایده را با تیم مطرح میکنند که فرآیند های حال حاضر به اندازه کافی کارا نیستند، و من در حال تنظیم دستورالعملی هستم که شما بیچارگان را نجات خواهد داد. پس از سه چهار ماه باز می گردند و میگویند که هنوز به نسخه نهایی نرسیده اند ولی پیشنویسی از نسخه شفابخششان آماده است که در هفته های آینده آن را نشان خواهند داد! پس از آنکه بالاخره بعد از هزاران بار شوآف، آن یک صفحه نصفه و نیمه گوگل داک را نمایش دادند، در هر بار توضیح آن، درب های جدیدی به روی افراد میگشایند و جور دیگری آن را توضیح میدهند! (این داستان واقعی است! ?)
این افراد در بهترین حالت، اگر هم دستورالعملشان مثل آدمیزاد باشد، آنقدر پیچیده و پر جزئیات است که حتی خودشان هم نمیتوانند از توضیح آن بربیایند!
متاسفانه مبتلایان به این بیماری، در این توهم هستند که چون با استعداد تر از آنها وجود نداشت الان در سطوح مدیریتی گماشته شده اند، وظیفه انسانی خود میدانند که نگذارند که پول و سرمایه های سازمان توسط باقی افراد به هدر برود! معمولا حرف های افراد را گوش نمیدهند و پیشنهادات متخصصین را جدی نمیگیرند، چرا که به باورشان، آنها یاوههایی بیش نیستند و اصلا بهصرفه نیست وقت گرانبهایشان را صرف گوش کردن، فکر کردن و یا بررسی کردن آن پیشنهادات و توصیه ها کنند.
هر یک از این هفت مورد، به قطع، رفتاری است میکرومنیجر گونه! حتی وجود یکی از این موارد در فرد می تواند او را به میکرومنیجری مضر برای سازمان تبدیل کند، افراد را اذیت کند و باعث شکل گرفتن فضای کاری مسموم و بیانگیزه شود. پس اگر هر کدام از این نوع رفتارها را در مدیران خود دیدید، حتما هوشیار باشید و قسمتهای بعدی مطلب را نیز مطالعه کنید.
در پایان این بخش،ممنون که به این قسمت از متن رسیدید و مطلب را مطالعه کردید، مطلب بالا برداشتی آزاد از مطلبی در بلاگ breathehr بود. اولا بسیار خوشحال خواهم شد که اگر تجربه مشابه یا چالشی داشتید در کامنتها به آن اشاره کنید و دوما، بسیار ممنون خواهم شد این مطلب را به اشتراک بگذارید تا افراد بیشتر با این مسئله در سازمان ها آشنا شوند. شاید یکی از راههای بلند مدت برخورد با مسئله، همین آگاهی بخشید به اکوسیستم باشد. در بخش بعدی، میخواهیم بدانیم که چه بلایی سر این افراد می آید که میکرومنیجر میشوند و چه خطراتی اکوسیستم، سازمانها و افراد را تهدید میکند؟ شاید با دانستن کمبودهای روانی یا عاطفی این افراد بتوانیم مناسب ترین رفتار را در مقابلشان نمایش دهیم، شاید بتوانیم بیشتر درکشان کنیم و صد البته، شاید بتوانیم به خودمان، سازمان، اکوسیستم و خود آن بنده خدا کمک کنیم.
مطالعه قسمت دوم میکرومنیجرها: چرا افراد تبدیل به میکرومنیجر می شوند؟