شب شد دوباره.
چشمامو بستم
و باز خاطرات لگدمال شده اون ته مهای مغزم داره خودنمایی عجیبی روی صحنه پلکام میکنه
بازم منم که مثل یه شورشی باهاشون رفتار میکنم که دارن تمامیت ارضی مغزمو مورد حمله قرار میدن
مبارزه اونقدر ادامه پیدا میکنه که از سردرد اون انقلاب نفسام به شماره میافته
اونجاست که دلم برای زنده موندن برای ادامه حیاتش شروع میکنه به دخالت کردن ، شروع میکنه به میانجی گری کردن واسه خاموش کردن آتیش بر پا شده
هر شب همین بساطه
همین روزاست که دیگه تموم بشه ، رژیم سقوط کنه.
به دلم بگید سکوت کن و فقط بمیر
راحت میشم
میخوام راحت بشم
راحت...
I D N