یه ضربالمثل خارجی هست که میگه:
«نمیتونی به یه سگ پیر، ترفند جدید یاد بدی.»
اما انسان سگ نیست. تا وقتی ذهن کار میکنه، میتونه یاد بگیره.
کنجکاوی پیشفرض ذهن ماست. یادگیری پاداش ژنتیکی ماست و من حس میکنم بین بازیگوشی به معنای بازی رو دوست داشتن و استعداد به معنای توانایی یادگیری یه رابطه وجود داره. جدیدا من یه چیز دیگه یاد گرفتم؛ همون چیزی که یه روز موتور پیشرفتم بود، الان شده باری رو شونههام.
من یاد گرفته بودم فقط وقتی به خودم حس خوبی بدم، که کار مفید انجام بدم. اونم به شرط و شروط. اما این شرطیسازی یه مشکل داره...
اگه خودتو اندازهی آدمهای مهم زندگیت دوست نداشته باشی، یه سیاهچاله توت درست میشه.
وقتی دیگران میشن قهرمان ذهن تو، تو برای دیده شدن، برای لایق بودن، برای دوستداشته شدن، دست و پا میزنی.
در حالیکه اون چیزایی که بقیه توی تو میبینن، ممکنه همون چیزایی باشن که خودت اصلاً به حساب نمیآوردی.
خلاصهش؟ تو دنبال عشقی هستی که از خودت دریغ کردی.
پس: یه بار فقط برای خودت برو سینما.
یه چیزی بخر که فقط تو رو خوشحال کنه.
و بدون که زندگی فقط بقا نیست. رنگ داره. لذت داره. حتی اگه ضروری نباشه.