Hooman Torki
Hooman Torki
خواندن ۲ دقیقه·۶ ماه پیش

هیوا پارت یک

nothing
nothing


غروب پاییزی بود

ترکیب آسمان نارنجی رنگ و برک هایی که زمانی سبز بودند و الان روحشان را در عوض نارنجی شدن داده بودند کمی دلگیر کننده بود

آدم ها بدون توجه به حال یکدیگر از کنار هم میگذشتند و رد میشدند

هیوا نگاهش را از پنجره گرفت و روی صندلی چرخدارش که پشت میزش قرار داشت نشست

دستانش را روی پیشانی عرق کرده اش گذاشت

پرونده هایی که قبول کرده بود خوب پیش نمیرفتند و این باعث ناراحتی و استرس هیوا شده بود... به سمت دستشویی رفت و آرایشش را در آینه چک کرد

در یونیفورم کارش زیبا به نظر میرسید یک مانتو شلوار به رنگ آبی تیره با یک مقنعه ی مشکی که زمانی که با صورت گرد گونه های برجسته و چشم های آبی اش ترکیب میشد ترکیبی در عین حال ساده ولی زیبا را به وجود می آورد

ساعت آبی زنگدار کوچکی که روی میزش قرار داشت زنگ خورد و پایان ساعت کاری اش را به او اعلام کرد

هیوا وسایلش را جمع کرد و توی کوله پشتی اش گذاشت و از دفتر کارش بیرون زد

عادت نداشت از آسانسور استفاده کند پله ها را با وقار یکی پس از دیگری پایین آمد و از آسمان خراشی که دفتر کارش در آنجا قرار داشت بیرون زد

ساعت شلوغی بود و تاکسی های اینترنتی هم خیابان های اصفهان را با سر گردنه اشتباه گرفته بودند. هیوا با آنکه عادت داشت از تاکسی های اینترنتی استفاده کند ولی ترجیح داد که این بار از مترو استفاده کند

هوس قهوه هم در سر داشت و میخواست در راه ایستکاه مترو از کافه ای که گاه تا گاه به آن سر میزد هم دیدن کند و در آنجا قهوه ای به تلخی زندگی اش و گرمای امیدی که به آینده داشت بنوشد

همانطور که قدم هایش را یکی بعد از دیگری آرام بر میداشت نگاهش به یک تابو ی چشمک زن خورد که اورا به سمت خودش میکشاند

*(کافه عود) *

درامعاشقانهرمان
https://im-famet.yek.link یه دانش آموز رشته ی تجربی که نویسندست و علاقه به موزیک داره و عکاسی رو به صورت حرفه ای انجام میده:)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید