ویرگول
ورودثبت نام
الف/قاف
الف/قاف
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

طناب

همه چیز خوب بود. یعنی، همه چیز همونطور که بد بود خوب بود. یک شب خیلی معمولی خوابیدم، صبحش خیلی معمولی بیدار شدم، ظهرش خیلی معمولی عصر شد اما از اون عصر به بعد، دیگه انگار هیچ چیز، هیچوقت معمولی نشد. یک عصر، یک لحظه، یک نگاه، نه! یک نیم نگاه کافی بود. حتی نیم نگاه هم نه، انگار فقط یک حضور کافی بود. و الانم که شده یکسال و انگار هنوز کافی نیست.

اَولای این یکسال قشنگ بود. انتظاراش قشنگ بود، گریه هاش قشنگ بود، سیگاری که واسه اولین بار روشن کردم قشنگ بود. انگار همه چیز، دچارِ یه دگرگونیِ خوشایند شده بود.

صدای پیاماش، صدای پیاماش با بقیه فرق داشت. راز این صدارو هنوزم نفهمیدم که چطور ضربان قلب رو از ۷۰ میرسونه به ۱۷۰. چطور دستارو میلرزونه، نفس کشیدنو سخت میکنه. آره، همه ی اینا پُر بودن از هیجانایی که انگار یک تنه شب رو صبح میکردن.

یک روز تصمیم گرفتم برم تو چشماش نگاه کنم و بگم، حالم با تو خیلی خوبه. برم بگم هرچی شعر نوشتم مال تو...

اما همون روزا بود که فهمیدم...، نه انگار. بِهم گفتن ضربان قلبش با پیامای یکی دیگه میره بالا. گفتن پسر، باید فراموشش کنی، بگذری. منم تصمیم گرفتم به احساساتش احترام بزارم. به اینکه حالش با یکی دیگه خوبه، نه من.

از اون روز خیلی وقته میگذره. منم انگار میلیون ها سال نوری دور شدم از آدمی که قبلا بودم. نِشستم تو اتاق، روی تخت، ساز و کاغذ قلمم سمت چپ، پاکت سیگار و یه لیوان چای سرد شده سمت راست، دارم طناب گره میزنم. بدون اینکه اصن بدونم کِی اومدم توی اتاق، کِی چایی سرد شد، یا این طنابو از کجا اوردم. اینا همه، کبریتیه که خودم گرفتم زیرِ زندگیم. به خودم میام، میرم جلوی آینه و باز این توی سرم تکرار میشه که پسر، تو واسه این همه درد، یکم بچه بودی.

اما الان بزرگ شدم، الان خیلی بزرگ شدم. چون عشق فقط یکی از درد های من بود، یکی از بزرگتریناش. و از اونجایی که من هنوز هستم، زنده ام، یعنی بزرگ شدم. یکسال گذشته و فکرکنم دارم دیوان حافظ رو حفظ میشم. فکرکنم توی این یکسال روزی نبوده که واسش چیزی ننویسم و مُچاله نکنم. و یقین دارم توی این یکسال، حتی یک ساعت هم نبوده که فکرش نیومده باشه سراغم.



دیوار هایی که سیاه جلوه میکنند، نفس هایی که آلوده به اکراه، از سینه بیرون می آیند. خلق و خویی که خدشه ای عظیم را متحمل شده است و در نهایت، عمری که بی رحمانه میگذرد. جوانی، که ناعادلانه حرام میشود.



من هنوزم منتظرم. ولی این انتظار، مثل اون اَولا قشنگ نیست. داره پیرم میکنه. داره هرروز منو به زدنِ گرهِ آخرِ طناب نزدیک تر میکنه. هنوزم صدای پیاماش با بقیه فرق داره. وقتی میخوام بخوابم اینترنت گوشیمو خاموش نمیکنم تا شاید اون صدای متفاوت از گوشیم بلند بشه و منو از کابوسم بیدار کنه. پیام بده دیگه. اون زنگ لامصبو به صدا در بیار. همون صدای متفاوت.

عاشقانهداستانکداستان کوتاه
به مانندِ "ابر" و "قله"
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید