
در دل هر انسان احساسات و عواطف مختلفی ممکن است گذر کنند . این احساسات نه مزاحم اند نه دشمن بلکه زبان ناخودآگاه شما هستند . ترس،غم،خشم،شرم،حتی حسادت و غرور هیچ کدام بد نیستند و داشتن آنها نشانه ضعف نیست بلکه نشانی از زنده بودن و انسان بودن شما است. زمزمه هایی که اگر به آنها گوش بدهیم ما را به سوی فهمی عمیق تر از خودمان هدایت می کنند .
سرکوب احساسات درست شبیه فشار وارد کردن به یک گوشه بادکنکی طویل است . از آنسوی دیگر دوباره سربر می آورد . شما به صورت موقتی آنها را سرکوب می کنید و دوباره تکرار می شوند .
با سرکوب کردن احساساتو تلاش برای انکار آنها (صرفا چون فکر می کنید که غیر اخلاقی و بد هستند یا نشانی از ضعف قلمداد می شوند ) شما آنها را به ناخودآگاه خود عقب راندید . آنها درست تجربه نشدند پس بلوکه شده اند .
مغز شما به خواطر مکانیزم سرکوب اثر آنها را در حافظه ثبت می کند و در سیستم عصبی بدنتان باقی خواهد ماند و در انجا ایجاد نوعی گره می کند . انگار که انرژی به درستی جریان ندارد . حسی که می شد فقط با تجربه کردن بدون قضاوت مثل قند در چای حل شود حالا تبدیل به تروما و منبع اظطراب خواهدشد .
در رویکرد درمانی مبتنی بر پذیرش که نشان داده مواجه با احساسات بدون قضاوت و بدون تلاش برای تغییر فوری آنها می تواند اثر عمیقی داشته باشد .
بدن میداند چطور احساسات را پردازش کند—با لرزش، اشک، آه، یا سکوت.
بهجای اینکه بگویی «نباید اینطور حس کنم»، بگو: «الان اینطور حس میکنم». پذیرش، آغاز رهاییست. اصلاح، اگر از انکار بیاید، فقط زخم را پنهان میکند
«آنچه را انکار میکنی، تو را کنترل میکند. آنچه را میپذیری، دگرگون میکنی.»
«احساسات، دشمن نیستند. آنها راهنماهای زندگیاند، اگر یاد بگیریم به آنها گوش دهیم.»
«نمیتوانی احساسات منفی را سرکوب کنی و انتظار داشته باشی احساسات مثبت شکوفا شوند.»