Drava izarduy
Drava izarduy
خواندن ۱ دقیقه·۱۸ روز پیش

خرما نتوان خورد...


دورند آنان که پاره تن بودند

نزدیکند آنان که دشمن هستند

کافر شدیم وقتی که نعمت دادند

رسیدیم وقتی که در را بستند

خیانت کردیم به آن که عشق می ورزید

عاشق شدیم به آنان که عهد بشکستند

افتادی به دنبال مردمانی سنگدل

غافل شدی از انان که یادت هستند

درجهانی که بی خردان کردند سخنوری

سکوت کردند انان که عاقل هستند

اندر طویله ایی که شتر ها می گردند

در امانند انان که پای خود بستند

وای بر ان گله که باشد چوپانش گرگ

خوشا به گوسفندانی که از رمه اش رستند

خدای تو چیست زر زن یا تزویر

بت پرستی است آیینی که بر آن هستند

گناه است هر آنچه در عمل کردیم

ما آن مردمانیم که از توبه خود برگشتند

شنیده ایی حدیث از چاله به چاه افتادن؟

ما در پس هر طعمه به دامی جستیم

قانون همچون خط عابر شد

هر جا که توانستیم از آن بگذشتیم

24000 پیغمبر شدند قربانی

ولی ما همان بودیم که هستیم

هر روز رهبران گویند ز صلح

از همین جهت سلاح بر کمر بستیم

*وقتی که سر کلاس حوصله تان سر رفته است و همان موقع ذوق شعر گفتن پیدا می کنید ! (:

شعررماندلنوشته
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید