خیلی از ما—بیهیچ اغراقی—با یه سری زخم روانی زندگی میکنیم. تروما، طرحواره، تجربیات حلنشده از کودکی یا حتی رابطههایی که باعث فرسایشمون شده. شاید ظاهر زندگیمون اوکی باشه، ولی توی سکوت، یه عالمه فشار و اضطراب باهامونه.
حالا سوال اینه: با اینا چیکار کنیم؟ بذاریم بمونن؟ سرکوبشون کنیم؟ یا بریم سراغ درمان؟
واقعیت اینه که آدمها معمولاً یا با این دردها روبهرو میشن، یا سعی میکنن ازشون فرار کنن.برای روبرو شدن با زخمها یه سری راه سالم وجود داره و یه سری راه ناسالم توی ادامه ی مقاله میخوایم این راهها رو بررسی کنیم.
تراپی مثل این میمونه که یکی چراغ بیاره، کنارمون بشینه و کمک کنه تاریکیِ ذهنمون رو کمکم ببینیم.
لازم نیست همه چی رو یهباره حل کنی. ولی کمکم یاد میگیری با خودت مهربونتر باشی، علت بعضی از رفتارها و حالبدیهات رو بفهمی، و دیگه دائم تو یه حلقه تکراری نیفتی.
خیلی وقتا یه رابطه سالم—با یه دوست، یه پارتنر یا حتی یه همکار همدل—میتونه شروع ترمیم باشه.
رابطههایی که توش قضاوت نمیشی، مجبورت نمیکنن ماسک بزنی، و اجازه میدن «خودِ واقعیت» باشی. البته یادت باشه که اون آدم، متخصص روان نیست...
اگه اضطراب یا افسردگی خیلی شدیده، دارو میتونه یه تکیهگاه موقتی باشه تا بتونی تراپی رو شروع کنی یا بهتر جلو ببری.
نه ضعف نشونهشه، نه فرار. فقط یه کمکِ پزشکی برای تنظیم بعضی چیزا تو مغزه تا بتونی به شرایط استیبل و قابل تحملی برسی.
گاهی فقط با نوشتنِ یه حس، یا چند لحظه مکث توی روز، خیلی چیزا برات روشنتر میشه.
مثلاً بفهمی فلان رفتارت عصبی بود چون یه خاطره قدیمی رو برات زنده کرده. یا چرا فلان حرف انقدر آزارت داد. این روش باعث میشه که خیلی وقتا ذهنت آزاد بشه
وقتی اضطراب یا تروما قدیمیه، فقط تو ذهن نمیمونه؛ تو عضلههات، تنفست، شکمت، حتی دندونات ذخیره میشه!
ورزش سبک، رقص، یوگا یا حتی چندتا نفس آگاهانه، میتونن یه جایی از وجودت رو آروم کنن.
خوندن کتابهای روانشناسی میتونه بهت کمک کنه تا مسیر، کمی برات روشن بشه. شایدم بتونه کلا مشکلاتت رو حل کنه ولی فراموش نکن که تراپی گزینه بهتریه.
خیلیا میگن: «من قویام، به چیزی فکر نمیکنم.»
ولی واقعیت اینه که احساسی که سرکوب میکنی، یه جایی بالاخره خودش رو نشون میده—یا توی اعصابت، یا توی بدنت، یا توی رابطههات.
وقتی از ترسِ تنهایی یا خالی بودن، میری تو یه رابطه، معمولاً اون رابطه یه جایی تبدیل میشه به منبع اضطراب بیشتر.
رابطهی سالم از یه خودِ سالم درمیاد—not از یه خلأ.
بعضیا خودشون رو اونقدر مشغول میکنن که وقت نکنن با خودشون تنها باشن.
این کار شاید موقتاً جواب بده، ولی تهش فقط درد رو عقب میندازه. فرار دائمی، آرامش نمیاره.
اگه همیشه همهچی رو به شوخی میگیری، یا همهچیز باید دقیق طبق برنامه پیش بره، یا با هیچچیزی عمیقاً احساس نداری، شاید داری از یه بخش زخمی خودت محافظت میکنی.
ولی این دفاعها، در بلندمدت تنهات میکنن.
یه سریا از صبح تا شب درگیر کار و پروژه و قرار و جلسهان. ولی نه برای رشد، بلکه برای فرار از خلوت.
یاد بگیر یه وقتایی کاری نکنی. فقط بشینی و ببینی الان درونت چه خبره.

فرار کردن آسونه. ولی آرامش نمیاره.
اگه زخم داری (که خیلیا دارن)، بد نیست یه بار واسه خودت وقت بذاری. نه برای اینکه همه چی رو درست کنی، فقط برای اینکه صادقانه ببینی چی داره تو وجودت میگذره.