همهی ما توی رابطه دنبال عشق، صمیمیت و امنیتیم؛ اما گاهی ناخواسته وارد الگوهایی میشیم که بیشتر شبیه تکرار زخمهای کودکیمون هستن تا تجربهی یک عشق بالغ.
توی این مطلب، پنج نوع از این روابط ناسالم رو بررسی میکنیم؛ با تعریف هر شخصیت، نشونهها، ریشهها و مسیر خروج از اون.

قربانی: کسیه که مدام احساس میکنه بیانصافیه در حقش شده، نادیده گرفته شده یا همیشه بدشانس بوده.
آزارگر: معمولاً کنترلگر، تحقیرکننده یا منتقده و با تسلط روی بقیه حس امنیت پیدا میکنه.
یکی نقش مظلوم رو بازی میکنه و دیگری با رفتارهای تند یا تحقیرآمیز قدرت میگیره. قربانی با احساس ترحم یا وابستگی، رابطه رو نگه میداره و آزارگر با احساس برتری.
درگیریهای مکرر بر سر مقصر بودن
احساس گناه یا ترحم زیاد در یکی از طرفین
فاصلهی زیاد قدرت روانی بین دو نفر
کودکیای که در اون یکی یاد گرفته برای دیده شدن باید رنج بکشه و دیگری یاد گرفته برای زنده موندن باید قوی و سلطهگر باشه.
چرخهی بیپایان سرزنش و دلخوری؛ بدون رشد و بدون احساس آرامش.
شناخت نقشها و قطع بازی "مظلوم بودن" یا "کنترل کردن".
درمان فردی برای هر دو لازمه، چون هر دو از احساس ناتوانی و ناامنی درونی فرار میکنن.
اضطرابی: به عشق و اطمینان دائمی نیاز داره؛ مدام تماس میگیره، چک میکنه یا نگران از دست دادن رابطهست.
اجتنابی: از صمیمیت زیاد فراریه و با فاصله گرفتن احساس امنیت میکنه.
یکی مدام نزدیک میشه، اون یکی دور میشه. هر چقدر اضطرابی بیشتر اصرار میکنه، اجتنابی بیشتر عقب میکشه.
تماسهای زیاد و اطمینانخواهی مکرر
سرد شدن ناگهانی یکی از طرفین
احساس "ناامنی دائمی" در رابطه
الگوهای دلبستگی ناایمن در کودکی؛ والد غیرقابل پیشبینی یا سرد، باعث میشه یکی از صمیمیت بترسه و دیگری از رهاشدگی.
رابطهای پر از بالا و پایین، که در اون نه صمیمیت شکل میگیره نه فاصلهی سالم.
آگاهی از سبک دلبستگی، کار روی ترسهای شخصی و تمرین فاصلهی سالم.
درمان زوجی یا فردی برای تنظیم اضطراب و درک نیازهای متفاوت دو طرف مؤثره.
نجاتدهنده: احساس ارزشمندیاش از "کمک کردن" و "حل مشکلات دیگران" میاد.
وابسته: خودش رو بدون دیگری ناتوان میدونه و نیاز داره همیشه تکیه کنه.
نجاتدهنده احساس میکنه قهرمانه و وابسته هم از این مراقبت تغذیه میکنه. اما با گذشت زمان، یکی خسته و دیگری بیاعتماد به خودش میشه.
یکی دائم نصیحت یا کنترل میکنه
دیگری تصمیمگیری رو به تعویق میندازه
خستگی، دلخوری و احساس سوءاستفاده در نجاتدهنده
نجاتدهنده معمولاً کودکیه که با مراقبت از والد ناراحت یا بیمار ارزش پیدا کرده.
وابسته هم معمولاً کسیه که همیشه یکی دیگه براش تصمیم گرفته.
رابطهای که رشد فردی توش متوقف میشه و هر دو طرف در نقش خودشون گیر میکنن.
نجاتدهنده باید یاد بگیره "نه" گفتن هم نوعی عشق ورزیدنه.
وابسته باید با درمان یا کوچینگ یاد بگیره خودش برای زندگیاش تصمیم بگیره.
نارسیسیست: نیاز شدید به تحسین و تأیید داره و تحمل نقد رو نداره.
هموابسته: نیاز داره با راضی نگه داشتن دیگری حس ارزشمندی کنه.
نارسیسیست خودش رو مرکز رابطه میدونه و هموابسته با فدا کردن خودش رابطه رو زنده نگه میداره.
تمرکز رابطه روی نیازهای یک نفر
بیتوجهی به احساسات طرف مقابل
فرسودگی و بیهویتی در هموابسته
هر دو از زخم بیارزشی میآن.
نارسیسیست با "بزرگنمایی خود"، و هموابسته با "کوچک کردن خود" اون رو پنهان میکنن.
احساس خالی بودن در هر دو؛ یکی از بیعشقی، دیگری از بیهویتی.
هموابسته باید روی مرزگذاری و ارزشمندی ذاتی کار کنه.
نارسیسیست هم تنها وقتی تغییری ممکنه که خودش درد رابطه رو ببینه و کمک بخواد (که معمولاً زمان میبره).
کنترلگر: با نظم، تصمیمگیری و تسلط حس امنیت پیدا میکنه.
مطیع: برای جلوگیری از درگیری، خودش رو وفق میده و سکوت میکنه.
یکی تصمیم میگیره، یکی میپذیره. ظاهر رابطه آرومه، ولی در زیر پوستش خشم و نارضایتی جمع میشه.
تصمیمگیری همیشه با یه نفره
ترس از مخالفت یا بیان نیاز واقعی
احساس خفگی و خشم پنهان
کنترلگر معمولاً در کودکی بیثباتی یا بیقدرتی رو تجربه کرده.
مطیع هم احتمالاً در خانوادهای بوده که مخالفت مساوی با طرد یا تنبیه بوده.
رابطهای که ظاهراً باثباته ولی از درون پوسیدهست و رشد احساسی توش ممکن نیست.
مطیع باید یاد بگیره مخالفت کنه بدون احساس گناه.
کنترلگر باید یاد بگیره اعتماد کنه و با اضطراب از دست دادن کنترل روبهرو بشه.
تمام این روابط یه نقطهی مشترک دارن: ترس از صمیمیت واقعی.
چون صمیمیت یعنی آسیبپذیری، و برای آدمهایی که زخمهای قدیمی دارن، این آسیبپذیری ترسناکترین چیز دنیاست.
اما وقتی هر دو نفر با آگاهی و درمان شخصی شروع کنن روی خودشون کار کنن، حتی همین روابط ناسالم هم میتونن نقطهی شروع یه تحول واقعی باشن.