ویرگول
ورودثبت نام
محمدجواد ابراهیمی
محمدجواد ابراهیمینمی‌دونم از کجا شروع کنم؛ حرف زیاده...
محمدجواد ابراهیمی
محمدجواد ابراهیمی
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

یک بار هم نوبت یار می‌رسد...

بسم الله الرحمن الرحیم

مرده سر برمی‌آورد از خاک،

وقتی عشق با نوک انگشتان

دو بار سنگ مزارش را زیارت می‌کند

مرداب از زلالی چشمه یاری می‌طلبد،

تا مبادا افتخار آب‌تنی شبانۀ ماه را از دست دهد

ماهی برای یافتن یارش در شکم نهنگ،

آنقدر نوحه و ناله سر می‌دهد که او با اشکِ خون بازش گرداند

اما می‌گویم: بگذار عشق خودش مرا را بیابد...

صدایی طنین می‌افکند: پس تو چه کاره‌ای ای مجنون‌نما؟

سخنش به مذاق غل و زنجیر و زندان خوش نمی‌آید

اگر لیلی را ز من خبری نرسد

خودش برای ملاقات خواهد آمد

و هنگامی که مرا دست و پا بسته ببیند

با آغوشش قفل‌ها را درهم خواهد شکست...


دلنوشتهادبیاتعشقزندگیزیبایی
۱
۰
محمدجواد ابراهیمی
محمدجواد ابراهیمی
نمی‌دونم از کجا شروع کنم؛ حرف زیاده...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید