شما که این مقاله را میخوانید به احتمال زیاد علاقهمند به رشد و توسعه فردی هستید. احتمالا کتابهای زیادی در این رابطه خواندهاید و یا در کارگاهها و همایشهای اساتید مشهوری شرکت کردهاید؛ اما هنوز مسیر رشد و موفقیت فردی را شروع نکردهاید. شاید یکی از مهمترین دلایل برای شروع نکردن، این باشد که شما دقیقا نمیدانید از چه نقطهای این مسیر را شروع کنید.
در این مقالهی کوتاه بهترین جایی را که میتوانید برای شروع توسعه فردی انتخاب کنید، میشناسید و امیدوارم که بیش از این فرایند رشد و توسعه را به آینده موکول نکنید.
رشد و توسعه فردی یعنی مجموعهای از کارها که به ما کمک میکند بهتر فکرکنیم، بهتر با خود و دیگران ارتباط برقرار کنیم و از چیزی که هستیم بهتر شویم.
بله! اما نمیشود برای همه یک نسخه یکسان پیچید. نمیشود از یک دانهی سیب انتظار داشت که درخت پرتقال شود یا از یک فرد درونگرا خواست که از فردا فردی برونگرا شود!
من کتاب ها و سمینارهای زیادی در رابطه با رشد فردی خوانده ام اما خب شروع نکرده ام نمیدانم از کجا شروع کنم؟
به نظر من و البته به نظر روانشناسان شناختی، اینکه ما در چه موقعیت و شرایطی قرار داریم خیلی مهم نیست. مهم این است که ما نسبت به آن شرایط و موقعیت چه دیدگاهی داریم و چگونه با آنها برخورد میکنیم.
نمیدانم در مورد مثلث شناختی - رفتاری چیزی شنیدهاید یا خیر؟ اما بنظر من اگر فقط همین یک مورد را بدانید و روی آن عمیق شوید میتوانید کیفیت زندگی خود را ارتقاء دهید.
مثلث شناختی - رفتاری یعنی اینکه در هر موقعیتی، افکار ما احساسات ما را خلق میکند و احساسات ما هم رفتار ما را ایجاد میکند . البته این رابطه همیشه خطی نیست ولی تا حدود زیادی شما همین زنجیره را در نظر داشته باشید.
مثلا : من دوستم را در مهمانی میبینم و به او سلام میکنم اما خب جواب مرا نمیدهد ( موقعیت ).
من فکر میکنم که او آدم مغروری است و عامدانه جواب مرا نداده است ( افکار ).
حس خشم و ناراحتی ناشی از نادیده گرفتهشدن در من به وجود میآید ( احساس ).
پشت سر او بد میگویم و دفعهی بعد که دیدمش سلام نمیکنم ( رفتار ).
حالا دقیقا همین مثال را با یک تغییر کوچک ببینیم:
من دوستم را در مهمانی میبینم و به او سلام میکنم اما خب جواب مرا نمیدهد ( موقعیت ).
من فکر میکنم که احتمالا موضوعی فکرش را آنقدر مشغول کرده است که صدای مرا نشنیده است ( افکار ).
حس همدلی و کمک کردن در من به وجود می آید ( احساس ).
دوباره و با صدای بلندتر به او سلام میکنم و ازاو می پرسم که آیا مشکلی دارد؟ آیا میتوانم کمکی کنم تا آن مشکل را برطرف کنم؟ ( رفتار ).
مشاهده کردید که چگونه توجه به این زنجیرهی شناختی میتواند نحوهی رفتار ما با دیگران، دنیای پیرامون و حتی خودمان را عوض کند؟ البته اینجا یک سوال مهم پیش میآید و آن این است که افکار ما در حدود خیلی زیادی بصورت خودکار بوجود میآیند و ما کنترل زیادی روی افکار نداریم حالا چه کنیم؟
در چنین شرایطی بجای عوض کردن افکار که کار بسیار سختی است، بهتر است که روی گفتگوی درونی و بیرونی خودمان کار کنیم. یعنی آنچه را که به خود یا دیگران میگوییم یکبار بررسی کنیم که آیا گفتگوی ما مثبت است یا منفی؟ آیا این طرز بیان میتواند کمکی به حل مشکل ما بکند یا نه؟ آیا این زبان میتواند به من انگیزه و نیروی انجام دادن کاری را دهد یا بیشتر از من انرژی و توان میگیرد؟
به نظر من اولین قدم برای اصلاح خود، بهبود زندگی و رشد و توسعه فردی، توجه و اصلاح گفتگوی درونی ما با خود است. چرا که این طرز بیان ماست که است افکار ما را شکل میدهد؛ و افکار همان چیزی است که احساس و احساس همان چیزی است که رفتار ما را ایجاد میکند.
در پایان از شما میخواهم که از این به بعد هروقت به خود جملهای منفی گفتید، یک لحظه صبر کنید و ببینید آیا میتوانید جور دیگری با خود صحبت کنید که افکار مثبتی در شما شکل بگیرد؟