
امشب مثل دوشنبه شب های همیشه، ساعت ۸:۳۰ شب سالن داشتیم. با مجید رفتیم و بازی کردیم.
برگشتنا من و محمود و مجید، فلکه اول پیاده شدیم. محمود رفت پیش دوستانش. من و مجید هم رفتیم آبمیوه خوردیم و بعدش مجید مرا برد خانه خودشان.
مرتضی امشب دندان عقلش را کشیده بود. جای تعجب برایم داشت که هیچ اثری از ورم در صورتش پیدا نبود.
کمی خاطرات گذشته را مرور کردیم و بعدش من آمدم خانه.
راستش را بخواهید همه این اتفاقات، چیزهایی به ظاهر ساده و معمولی می آیند. اما واقعیت این است که دوستی را همین چیزهای به اصطلاح ساده و معمولی میسازد؛
همین کنار هم بودن، همین برای هم وقت گذاشتن و همین اتفاقات سادهای مشترک!
گاهی برخی مفاهیم آنقدر بزرگ و در عین حال سادهاند که انگار واژهها برای بیان و تعریف آنها قاصرند. بقول سعدی:
هزار جامهی معنا که من در اندازم
به قامتی که تو داری، قصیر میآید