نوشته: خشایار پورک پور
مطالب بیشتر در وبلاگ شخصی
خورشید همیشه الهام بخش بوده است. هر زمان پرتو خورشید را بر خود حس میکنم ناگه درونم شعله انگیزه غلیان میکند.
انسان بسیاری از موارد را میداند؛ اما خود برای مصلحت، برای زندگی سادهتر فراموشی را بر میگزیند.
و به راستی رسالت انسان چه است؟! فراموشی یا به یاد آوردن؟
شاید همان تضادهای قدیمی در فکر عامه:
دانش رنج به بار میآورد؟
یا جهل آسوده خاطری؟
اطمینان ندارم سقراطی در تاریخ مشابه آنکه ما الان میشناسیم وجود داشته بود؛ لکن ماجرای شوکران سقراط جای باریکبینی برای ما دارد.
میگویند سقراط را برای گمراهی جوانان آتن و دست نکشیدن از این پیکار با رغم هشدارهای پیران شهر به سرکشیدن جام شوکران محکوم کردند.
سقراط فقط نمونهای کلاسیک و استعاری از هزینه دادن برای فرزانگی در طول تاریخ بودهاست. چه بسا جوانان و خردمندان شجاعی که امروزه هم برای همان هدف دربند دژخیم زمانه هستند.
من اساسا با این گفته که دانستن موجب رنج است، به صراحت مخالفم. انسان میآموزد و لذت میبرد؛ آموختن موجب مواضع جدید در نگرش و کنش فرد میشود و همین سلسله شناخت و رفتار جدید باعث تعارض با دنیا بیرون و منافع دیگر حیوانات اجتماعی میشود.
در دانستن رنجی وجود ندارد؛ رنج در تعامل با انسانهای بیرون و حکومتهای این آدمیان شکل میگیرد.
اندیشمندان معمولا از یکی از دو رنج فلسفی یا اجتماعی میرنجند؛
چهبسا اگر اندیشمند اهل تظاهر باشد، از هر دو برنجد!
سوژههای امروزی برای ادراک اندیشمند بسیارند، فیلسوف یا باید به درون خود بخزد و اکتشاف کند، یا در اجتماع حیوانات بیرون خود کاوش کند. هر دو رنج و خطر خاص خود را دارند.
فیلسوف فلسفی معمولا روحیه فردگرایی بیشتری دارد؛ در مقابل فیلسوف اجتماعی بیشتر به دنبال هویت خود در بیرون میگردد.
از همینروی اندیشمندان یا به دست خود هلاک میشوند یا به دست قدرتمندان بیرون.
باز تکرار میکنم: هیچ فیلسوفی به واقع رنج نمیکشد، در پشت رنجش فیلسوفان لذتی متعهدانه یا روشنفکرانه وجود دارد؛ که همین لذت، تاب تحمل سردردگمی درونی و شکنجه بیرونی را به او میدهد.
ترجیح میدهم فلاسفه را در محث رنجیدن به دو قسم فلاسفه ایدئولوژیک و فلاسفه معناباف دستهبندی کنم.
به عبارتی دیگر اندیشمندان ایدئولوژیک رسالتی بر خود میبینند که از طرف نظام باوری خداگونه بر آنها ابلاغ گردیده است. رنج کشیدن این نوع از فلاسفه همراه با تقدس و شهادت می باشد؛ مسیح خندان بر صلیب را متصور شوید!
از طرفی فلاسفه معناباف یا لاادریگر بیشتر از آنکه خودشان را رسول خدا فرستاده ببینند، ترجیح میدهند این خلا بی معنایی را با مفاهیم معناداری که هر کدام در نظام فلسفی خود میسازند، پر کنند؛ از همین روی
کارل مارکس از تضاد تز و آنتیتز به مفاهیم جنگ طبقاتی و لمپن پرولتاریا و سرمایهدار شرافتمند میرسد!
و البته که رنج کشیدن این نوع فلاسفه هم شریف و شرافمتمدانه است!