چند روز پیش داشتم نوشتههای ویرگول خودم رو مرور میکردم که رسیدم به مطلبی که روایت من از جلسات تاملات بود؛ تو بخشی از این روایت دیدم و یادم اومد که موضوع جلسۀ آخر شکست بود و اونجا من بحث ترس از شکست ناشی از کمالطلبی رو مطرح کردم و مهمون عزیز اون جلسهمون یه روایت جذاب و البته راهکارهای مفید واسه این داستان ارائه کردن که در ادامه برات میارم. احتمال داره در زمانی دیگر و در مطلبی جدیدتر نیز دربارۀ این معضلهای ناشی از کامل گرایی یعنی ترس از شکست و ترس از موفقیت و نحوۀ مقابله باهاشون بیشتر بگم.
امیدوارم از خوندن نوشتۀ پیش رو لذت ببری و دور باد از تو کاملگرایی!
در بخشی از جلسه آخر (با موضوع شکست) بحث به کمالگرایی (Perfectionism) کشید و من از تجربۀ کمالخواهی خودم و همچنین ترس از شکست و ترس از موفقیت گفتم (بله ما گاهی ترس از موفقیت هم داریم!) و بهدنبال آن خانم قدس قصهای کوتاه اما بسیار جذاب را در این باره برای ما تعریف کردند که در ادامه آن را به نقل از فاطیما برای شما آوردهام:
"یه دختری بوده که مامانش یه روز بهش میگه برو بالای پشت بوم و عرق بیدمشک بیار. دختره وقتی میره بالای پشت بوم، میبینه که ای داد بیداد! پشت بوم خونهشون که حفاظ نداره! پیش خودش فکر میکنه یه روز وقتی من بزرگ بشم، ازدواج کنم، دختردار بشم، اسمشو بذارم سکینه و بعد به دخترم بگم بره از پشت بوم عرق بیدمشک بیاره، بیاد این بالا، بره لبه بوم و بعد پاش لیز بخوره بیفته پایین و بمیره چی؟!، وای ی ی ی چی میشه؟! ... و میزنه زیر گریه و بلند بلند میگه: آی ننه سکینه ... آی ننه سکینه ... "
احتمالاً پس از شنیدن این داستان بر لبان شما خنده نشسته همانطور که ما در جلسه بسیار خندیدیم :)
درست است که این ماجرا طنز بود و کمی اغراقآمیز اما اگر بیشتر فکر کنیم در مییابیم خیلی وقتها ما هم همین بلا را سر خود میآوریم که از آن با عنوان Overthinking یاد میشود. بله این عادت و یا شاید هم مرضی است که افراد ایدهآلگرا به آن مبتلا هستند و هنگامی که میخواهند کاری را به انجام برسانند آنقدر به مسائل مختلف و حاشیهای فکر میکنند که موجب میشود به انفعال در بیایند و دست به کاری نزنند و یا به اهمالکاری روی بیاورند و نهایتاً بسیاری از فرصتهای رشد را از دست بدهند.
در ادامه هم خانم قدس راهکارهایی را با ما در میان گذاشتند تا بتوانیم با استفاده از آنها با شکست بهتر کنار بیاییم و آن را بهتر بپذیریم که این موارد را نیز به قلم فاطیما در ادامه میخوانید:
خیلی مهمه آدمهایی رو اطرافمون داشته باشیم که جزء همه نیستن و دائم بهمون نمیگن نمیشه، نمیتونی و ... این آدمها یک "گروه حمایتی کوچک" اما ارزشمند و قابل اعتماد هستن که حضورشون دلت رو قرص میکنه و کمک میکنه قدم برداری.
"سوگواری برای شکستهای دردناک و عمیق" مساله مهمیه. باید تلاش کنیم راهش رو واسه خودمون پیدا کنیم و آروم آروم خودمون رو تسلی بدیم. این راهکار مخصوصاً اونجایی خیلی به کارمون میاد که همه توان و تلاشمون رو واسه "شدنی" به کار بردیم که در نهایت "نشده".
اینکه بعد از هر شکست، جواب سه سوال "کجا رو اشتباه کردم؟"، "از این تجربه چی یاد گرفتم؟" و "دفعۀ بعد چجوری میتونم بهتر عمل کنم؟" کمک میکنه علاوه بر پذیرش اون شکست، آماده بشیم که قدمهای بعدی رو بهتر برداریم.
در نهایت استفاده از تکنیک "Start Fast, Fail Fast" به ما کمک میکنه تا سریعتر شروع کنیم و قدم برداریم و اگر دیدیم مسیر انتخابی مسیر ما نیست، با "ترس از شکست" راحتتر کنار بیاییم و شکست را بهتر بپذیریم.
این قصه ادامه دارد...؟