خب تا به اینجا سه نوشتار درباره ویژگیهای کاملگراها و روشهای مقابله با کمال گرایی پرداختم که میتونید سر فرصت یه نگاهی بهشون بندازید.
حالا تو این مطلب پنج تا از بازخوردهایی که شما دوستان طی این مدت بهم دادید رو به همراه پاسخهای خودم آوردم تا هم یه مروری بشه بر گفتههای قبلی و هم بیشتر با دیدگاه همدیگه آشنا و ازش بهرهمند بشیم. لازم به ذکره تعدادی از این نظرات در ویرگول و تعدادی دیگه در حساب کاربری من در شبکه اجتماعی همبودگاه به اشتراک گذاشته شده.
پاسخ من:
سلام و درود بر تو هدیه عزیز؛ نمیدونی چقدر خوشحالم از پیامت و خیلی برام ارزشمنده که این تلنگر باعث شده دست از کمالگرایی برداری و زودتر شروع کنی اون چه رو که باید... برات عمیقا آرزوی عملگرایی و موفقیت روزافزون میکنم و مشتاقانه منتظر خوندن داستانت هستم.
(این نظر خیییییلی بهم انرژی داد)
پاسخ من:
سلام بر تو ای مینای کمالگرا
امیدوارم حالت خوب باشه.
خیلی ممنونم از ابراز همدلی عمقیات ?
آره واقعا کسی که بدونه این کمالگرایی کوفتی چه پیامدها و عواقب سنگین و ننگینی داره هیچوقت با خوشحالی ازش صحبت نمیکنه. خلاصه که فقط خودمون باید به داد خودمون برسیم و مهمترین اصلش هم به نظرم پذیرشه. پذیرش این که اصلا قرار نیست من همیشه خوب باشم و خوب به نظر برسم. همین رو اگه عمقی درک کنیم و بپذیریم بزرگترین گام رو برداشتیم واسه له کردن این غول بیشاخودم. واسه همین میگم باید عملگرا بود تحت هر شرایطی چون بعد یه مدت که ببینیم کار بیکیفیت کردیم و نمردیم! به اون پذیرشی که میگم میرسیم...
درود بر تو مریم عزیز؛ خیلی برام ارزشمنده که نظر و تجربهی خودت رو باهام در میون گذاشتی. من نویسنده نیستم (حداقل از منظر حرفهای) و نمیتونم از اون منظر این مورد رو تحلیل کنم. اما همونطور که در عنوان مقاله مشهوده، قرار شد با نوشتن منظم و بدون ترس از بازخورد نگرفتن یا بازخور منفی گرفتن به پیکار کمالطلبی بریم. اینم صرفا یه راهکاره پیشنهادیه که به نظرم ارزش امتحان کردن رو داره ولی لزوما برای همه ممکنه راهگشا نباشه. درباره کلی بودن راهکاری تحت عنوان عملگرایی هم ببین اصل داستان همینه؛ به جای تجزیه و تحلیل مداوم و جزئینگری و به دنبال جزئیات گشتن، باید یه تم کلی تحت عنوان عمل گرایی داشته باشی و برات مهم این باشه که تا چندوقت، بدون توجه دقیق به کیفیت کار و نتیجه، صرفا اون کار لعنتی رو به انجام برسونی حالا در ادامه به مرور زمان که دستت راه افتاد و کمالگرایی منفیات رو مهار کردی، دوباره کیفیت کارت رو کم کم بالا میبری و اینجوری به سمت کمال حرکت میکنی. وگرنه که همون آشه و همون کاسه و تا آخر عمر باید با کمالطلبیت سر کنی و آخر سر هم با انبوهی از زندگی نزیسته به استقبال مرگ بری... مخلص کلام اینکه یه مدت گند بزنی و در عوضش کمالگراییات رو مهار کنی، بهتر از اینه که به بهونهی کار خوب بیرون دادن کاری نکنی...
میرسیم به مقاله دوم یعنی: پیکار با کمال گرایی با سلاح نوشتن! قسمت دوم
من چی گفتم؟
سلام مریم عزیز. امیدوارم حالت خوب باشه. خوشحالم که نظر ارزشمندت رو باهام به اشتراک گذاشتی. صدالبته که تغییر سخت و پیچیده و زمانبره خصوصا اگه با مسئلهای عمدتا ریشهای مثل کمالطلبی مواجه باشیم. امیدوار هم که باید باشیم چون چاره دیگهای نداریم؛ لذا امیدواری واقعی توام با عمل هستش و تا زمانی که دست به کار نشیم نمیتونیم از امید صحبت کنیم چون در این صورت فقط توهم امیدواری داریم. دقیقا هم به همین خاطر هست که تو این سلسله مقالات دارم سعی میکنم این مطلب رو جا بندازم و بگم بهترین پادزهر کمالگرایی، عملگرایی هست و باید با آغوش باز به استقبالش بریم تا با گذر زمان به عینه شاهد ضعیفتر شدن این غول منحوس باشیم. به امید این که با کمک و همدلی همدیگه بتونیم این هیولای منحوس رو به زانو در بیاریم.
و بازخورد آخر درباره مقاله سوم: دردسرهای یک کمالگرا: احساس ناکافی بودن
و جواب جواد (یعنی خودم):
درود بر شما خانم نظری، امیدوارم حالتون خوب باشه؛ شما حتی اگر کمالگرا نبودید یا نام خانوادگیتون نظری نبود، باز هم نظرتون رو بر دیده منت میگذاشتم. اول ببخشید که خوانش نوشتارم براتون سخت بود. امیدوارم با گذشت زمان و بهتر شدن مهارتم در نوشتن، این موضوع مرتفع بشه. دوم این که متاسفم که میشنوم کوششهای شما نتیجه نداده اما احتراما نظرتون رو نمیپذیرم؛ من نمیدونم شما چه مسیری رو چگونه طی کردید و چی شده که تلاشتون اثربخش نبوده و طبعا قضاوتتون هم نمیکنم. اما جسارتا این که تلاش شما موثر نبوده دال بر این نیست که برای دیگران هم همین قضیه تکرار بشه و شما گرچه از سر دلسوزی و مهرورزی این پیشنهاد رو میدید ولی استدلالتون منطقی، محکم و قابل اتکا نیست (گمان میکنم قبول داشته باشید که تجربه شخص شما یا من در مقابل عظمت علم ناچیزه). کمالگرایی عمدتا یک مساله ریشهای هستش و خیلی وقتا لازمه به مشاور و رواندرمانگر مراجعه کنیم و در کل باید زمان و انرژی زیادی -اون هم به صورت پیوسته و نه مقطعی- برای مقابله باهاش صرف کنیم اما نهایتا حتی اگه نتونیم از بین ببریمش لااقل میتونیم کاهشش بدیم، کنترلش کنیم و حتی شاید بتونیم در جهت مثبت ازش استفاده کنیم.
در رابطه با پذیرش هم اتفاقا در نوشتار پیشین بهش اشاره کردم اما به این معنا که ما میپذیریم کمالگراییم و این ویژگی خوبی نیست لذا تلاش میکنیم تغییر کنیم نه این که بگیم خب دیگه من همینم که هستم و اسمش رو بذاریم پذیرش در حالی که این تسلیم و انفعال هستش...
ضمنا من اصراری بر درست بودن نظر خودم ندارم ولی پیشنهاد میکنم بیشتر این موضوع رو بررسی کنید البته با رویکردی جدید و مبتنی بر طرز فکر رشد. با آرزوی بهترینها
خب این هم از این؛ نکته جالب توجه اینه که متاسفانه کمالگرایی در بین خانمها خیلی رایجه و خیلیها با وجود این که میدونن کمالگرا هستن و حتی برای مقابله باهاش تلاش هم کردن اما ظاهرا نتیجه مطلوب نگرفتن و از ادامه دادن منصرف شدن که این به نظرم بزرگترین اشتباهه. در ادامه بیشتر تلاش میکنم این مطلب رو جا بندازم که برای غلبه بر کاملگرایی باید زمان بدیم به خودمون و صبور باشیم و به ادامه دادن ادامه بدیم تا بالاخره به جایی برسیم که به چشم خودمون ببینیم این غول بدترکیب اونقدرا هم که فکر میکردیم شکستناپذیر نبوده و رامشدنی هست.
امیدوارم از خوندن این مطلب لذت برده باشی و خوشحال میشم تو هم نظر و یا تجربه شخصیات رو در این زمینه تو قسمت نظرات برام بنویسی.
ضمنا اگه دوست داشتی با من و فعالیتهام بیشتر آشنا بشی، میتونی به حساب اینستاگرام من یه نگاه بندازی ؛)
با آرزوی بهترینها