شیر زاد،
روباه زاد،
گربه زاد ،
خانه زاد،
اینها نام چهار گربه هستند،
شیر زاد گربه ای نر و شجاعی بود که در درگیری باسگهای ولگرد پس از زخمی کردن حریفان دو گوشش را دو سگ نامرد کنده بودند و بسیار صدمات جسمی به او وارد شده بود،
از این افتخار سربلند بود،
ولی دیگر شجاعت خود را از دست داده بود و به گربه ای ترسو بدل شده بود،
شیر زاد گربه ای با چشمان قهوه ای خیلی روشن رو به زرد بود شاید و پشمهای زرد و قهوه ای فرداری مانند شیر داشت از این رو شیرزاد نام گرفته بود،
او دو فرزند و یک همسر داشت،
که علیرغم علاقه ای که به آنها داشت ولی فقط علاقه همسری را ابراز میکرد،
و فرزندانش را در نوعی بیتوجهی و سختگیری شدید قرار داده بود،
شیر زاد در کودکی بسیار مورد توجه والدینش بود و فکر میکرد چون خودش مورد حمایت بوده و از این محبت روحش سیر است، پس فرزندان او هم خود به خود سرشار از این محبت و توجه بوده اند،
شیر زاد که در گذشتهی خود دل و جرعت شیر داشت اما با زخم و جراحات جنگ با سگها از شیر بودن به سیاست مداری بسیار محتاط و ترسو تبدیل شده بود،
همسر شیرزاد روباه زاد نام داشت، او گربه ای مشکی با کرکهای نسباً صاف بود، او که در درایت و سیاست شهره بود کنترل تمام و کمالی بر شیرزاد اعمال می کرد و سکان زندگی شیر زاد در پنجه های این ملکهی گربه ها، قرار داشت،
راستی تا یادم نرفته است بگویم گربه های دیگری در شهر آنها بودند که تحت ریاست شیر زاد و به طور کاملا پنهان ، چون مومی نرم در پنجه های با درایت این بانوی ایرانی قرار داشتند!
روباه زاد با کمک قدرت شوهرش یک سیستم شبکه ای بسیار بزرگ مانند یک تور سراسری در تمام شهر ایجاد کرده بودند و از طریق زبانی چرب و شعارگونه گربه ها را اداره می کردند.
روباه زاد که خود فرزند یک گربهای اندیشمند ولی کمتر شناخته شده بود، تواناییهای منحصر به فردی داشت، این گربهی قدرتمند توانایی هیپنوتیزم کننده ای داشت که هرکس را به راحتی رام و مطیع می نمود،
اکنون نوبت گربه زاد می رسد، گربه ای مهربان و صلح طلب و مردمی بود.
او گربهای خلاق، اندیشمند و فارغ از جدال برای ریاست و مشغول یادگیری دائمی بود.
او قابلیتهای مادر و شجاعت پدر را در رفتار و حتی صورت ظاهری و ژنتیکی خود داشت. قابلت ویژهی او جاذبهی ذاتی اوست، اما دلیل نامگذاری او فقط همین را بس که در عین حال که او گربه ای، گربه دوست و کاریزماتیک بود ولی گربهای حقگو بود،
که این به مذاق والدین او خوش نمی آمد، از این رو تنها نامی که بر او نهادند نام عادی و سادهی گربه زاد بود.
او در یک محرومیت و انزوای خود خواسته در کوچه های پایین شهر بسر می برد و زندگی اشرافی را رها کرده بود.
اکنون به قند عسل و عزیز دردانه ملکهی مادر یعنی خانه زاد می رسیم که در اثر توجه زیاد مادر نیازهای عاطفی و اجتماعی او تامین شده و با لطافت و هماهنگی کامل با خانواده در بالای شهر زندگی می کند،
فکر کنم دلیل نامگزاری این گربه را متوجه شدید، او خانه زاد نام دارد و چون غلامی بدون هیچ گونه نظر شخصی و بله قربانگوی مادر و بطبع آن پدر می باشد،
مهارتهای سیاسی پدر و برخی از اخلاق مادر در او وجود دارد ولی بیشتر علایق خود را سرکوب کرده و به گربه ای ترسو بدل شده که با حزب باد در سیاست برابری می کند.
او که همانند برادرش ذاتاً مهربان و حق طلب است به دلیل ترس فراوان دچار استرس و ضعف تصمیم گیریست و با اینکه زندگی مرفهی در یک خانه گرم دارد،
ولی از گفتن حقیقت و طرفداری از حق پرهیز میکند و در دل به حال برادر ولگردش غصه می خورد،
هر چند ملکه و پادشاه او را آینده خود میدانستند اما اکنون به دلیل ضعف همه گیر در تربیتش ، او را مانند خمیری میبینند که از بس در معرض آب قرار گرفته به مایعی بدون انسجام و قوام تبدیل شده.
او گربه ای مودب و خانه زادست و پنهانی یا آشکارا به کمک برادرش دست میزند،
اما برادرش که در کودکی روزگارِ خوشی را همراه یکدیگر سپری کرده اند، نمی خواهد که دریافت غذا او را تحت تاثیر امپراتوری مستبد والدینش قرار دهد
پس کمکها را در کمال ناباوریِ دوستانش پس میزد و از دریافت آنها امتناع میورزید.
گربههای شهر در سه دستهی کلی قرار دارند،
اکثریت گربه ها دور جناب گربه زاد جمع شده اند و به دلیل طرفداری از عدالت و صلح طلب بودنش از اینکه دوستانه و وفادارانه او را همراهی کنند و او را که چون خودشان درد و رنج محرومیت را درک میکند و هدفی جز خدمت به همنوعانش ندارد، به قهرمان خود بدل کرده اند و حدود شصت و شش درصد گربهها را به خود اختصاص میدهند.
گروه دوم گروه شیرزاد هستند گربههایی خشن و مانند روبات که با دستورهای شیرزاد اداره میشوند و حدود سی و دو درصد موثر و سلطه گر از گربهها را تشکیل میدهند، آنها توسط پنجهای پنهان ملکه درست مانند گربه خانه زاد اداره می شوند.
گروه سوم که اقلیت را تشکیل میدهند گروهی بیهدف ضد نوع گربهها و از گربههای آشوبگری هستند که از شهرهای دیگر آمده و در پیایجاد حکومتی وابسته به شهر زادگاهشان هستند آنها گربههایی موزی هستند که گاهی با سگها نیز مراوده و معامله دارند.
اینان گربه فروشانی بَد ذات هستند که فقط یک درصد را شامل می شوند ولی چنان سر و صدا میکنند که گویا صد در صد گربهها را شامل می شوند.
اینها در گذشته کمتر از نیم درصد بودهاند ولی به دلیل سوء مدیریت شیرزاد در حال افزایش هستند.
گربه زاد که گربه ای رزم دیده، سختی کشیده است با یاران وفادارش در حال فراگیری مهارتهای هرچه بیشتر در پایین شهر سکونت می کند.
او بارها به پیشنهاد رفاه در صورت فرمانبرداریم از سوی والدین و نزدکیانش جواب رد داده است.
اکنون پدر او یعنی شیرزاد دچار سختیهای میانسالیست، از صمیم دل دوست دارد که فرزند بزرگترش امور را بدست گیرد.
اما گربه زاد به دلیل بیمهریها و بی توجهیهای والدینش و نیز آزاد، حق طلب و مردمی بودنش نمی خواهد در سلطه فکری و رفتاری، مادرش اسیر گردد.
امروز خبر آوردند که در حملهای ناجوان مردانه توسط چند گربه شرور از گربههای خارجی به شیر زاد و همسرش شدیدا مجروح شدند،
با دریافت خبر گربه زاد و یارانش به سرعت خود را به محل حادثه رسانده و با همدیگر آن چند گربه شرور را کشتند،
کمی بعد خانه زاد نیز که تازه خبر دار شده بود و اکنون مدتیست بهمراه همسر و دو فرزندش به تازگی به خانهای اشرافی نقل مکان کرده اند، پس از طی مسیر فراونی با چشمانی اشکبار به برادرش پیوست،
گربه زاد برای درمان شیرزاد و روباه زاد آنها را به بیمارستان بزرگ شهر برد،
و به پرستاری از آن دو پرداخت، خانه زاد نیز به دلیل مشغلهی زیاد نمی توانست در کنار والدین خود بماند و باید به نزد همسر و دو فرزند خردسالش باز میگشت اما گاهی با مقداری خوراکی به گربه زاد و والدین مجروحش سر میزد.
روزها گذشت تا والدین گربه زاد درمان شدند اما آثار پیری و صدمات ناشی از ترور نافرجام در وجودشان بود،
مادر و پدرشان با اینکه رشادت ها و پرستاری گربه زاد را دیده بودند، اما مطابق عادت هنوز هم مایل بودند که خانه زاد جانشین شیرزاد گردد،
درنتیجه او را به عنوان جانشین معرفی و برسر مسند پادشاهی نشاندند.
گربه زاد غمگین شد و همهی یاران او متوجه این ظلم و تبعیض شدند و او را بابت نجات والدینش از چنگال وابستگان خارجی و پرستاری از آنان ملامت کردند،
اما او در پاسخ آنها گفت درست است که از این ظلم آشکار، دلشکسته و غمگین است اما آنها والدین او هستند و اگر هزار بار دیگر لازم باشد آنها را نجات خواهد داد،
و ادامه داد که، این دور از مردانگیست که به کسانی که روزی به من نیکی کرده اند و زحمتهای بسیار کشیده اند را اکنون به مقابل مسند و جایگاهی بیارزش بفروشم.
سالها با حکومت خانه زاد گذشت و او چاکران و مدیحه سرایانی در گرداگرد خود جمع نموده بود،
طرفدارانش با فرمانهای او که البته همان فرامین همسرش بودند شهر را اداره می کردند، و کمکم ملکه مادر ارزش و جایگاه خود را به کلی از دست داد.
خانه زاد در پرتو مداحان و چاپلوسان چنان محصور شده بود که خبرنداشت که وابستگان خارجی از یک درصد به ده درصد افزایش یافته اند و طرفداران او نه درصد کاهش یافته و به خود فروختگان خارجی پیوسته اند،
اکنون شرایط بسیار بحرانی و خارج از کنترل شده و حتی قدرت و نیروی بیشتر باعث درگیری و آشوب شدیدتر میشود.
امروزظهر که او برای سخنرانی در مرکز شهر رفته بود در تروری اسفناک در گذشت.
وقتی برادرش گربه زاد پس از کشتن تروریستهای خودفروخته بر بالین او رسید آخرین سخنانش این بود
برادر من هرگز زندگی نکردم ، من فقط می خواستم پسر خوبی باشم از این روی همیشه عروسک خیمه شب بازیِ مادر و سپس همسرم بودم ملتمسانه از تو میخواهم هرگز راه مرا نرو و خودت عاقلانه تصمیم بگیر
سپس جان داد.
گربه زاد از فرط ناراحتی فریادی سوزناک از ته دل سَر دارد و جسد بی جان برادر را در خانه خود دفن نمود تا هر روز صبح که برای سرکشی به گربههای شهر می رود یاد سخن برادر بیفتد و از رفتن به راه او دوری گزیند.
پایان.