ویرگول
ورودثبت نام
کامیشا | Kamisha
کامیشا | Kamisha
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

کتابِ زرد

اینکه می‌گویند فلان کتاب زرد است، یا فلان نویسنده زرد می‌نویسد را قبول ندارم.
مثلا در جمع دوستان می‌گویی مشغول خواندن فلان کتاب هستم ، همه انگشت اتهام به سمتت می‌گیرند و می‌گویند " وا مصیبتا .. از تو بعید است کتاب زرد بخوانی "..

چند هفته پیش ، در شهر کتاب ، قفسه‌های کتاب‌های روانشناسی را نگاه میکردم و دانه‌دانه کتاب‌ها را ورق می‌زدم ، خانومی که کنارم ایستاده بود پرسید ، دانشجویی ؟ گفتم بله. پرسید چه رشته‌ای ؟ با شوق گفتم روانشناسی .
خندید و گفت " همه‌ی دانشجو‌های روانشناسی ، دنبال کتاب‌های زرد هستند "

اصلا اولین بار چه کسی این مرز بندیِ رنگ‌ها را ایجاد کرد ؟
ناگفته نماند که سواد ، علم ، تجربه و قلمِ هر نویسنده با دیگری متفاوت است و این تفاوت ، کَسی را اروین یالوم می‌کند با صد‌ها کتابِ مشهور و هزاران نسخه‌ی ترجمه شده ، و دیگری را ، فلان نویسنده میکند که کتاب‌هایش در انتشارات خاک می‌خورند .

اما من عقیده دارم ، هیچ کتابی زرد نیست و هیچ نویسنده‌ای زرد نمی‌نویسد .
به این دلیل که ، امکان ندارد شما کتابی بخوانید که با خواندن جمله های آن ، یاد واقعه ، تصویر یا خاطره‌ای نیفتید.
امکان ندارد کتابی بخوانید و از صفحات آن ، پَندی نیاموزید.
شما هر کتابی که می‌خوانید ، با نویسنده‌ای جدید ، انتشاراتی جدید و مترجمی جدید آشنا می‌شوید.

وقتی در گوگل سرچ میکنید " کتاب زرد چیست ؟ " ، مطلبی را بالا می‌آورد که در آن نوشته :
" کتاب های زرد مطالبی را شامل می‌شوند که پایه علمی ندارند .نویسنده‌ی این کتاب ها ، در حرفه مورد بحث تخصصی ندارند و صرفا تجربه خودشان یا راه حل‌های ناکار آمد را استفاده کرده‌اند . "
درست . صحیح .
کتاب های زرد پایه علمی ندارند اما سرچشمه از تجربیات نویسنده هستند.
اما می‌توان همان تجربیات را خواند ، مرور کرد و شاید چیزی یاد گرفت . نویسنده ، راهی را پیش رفته ، لحظه هایی را تجربه کرده که امکان دارد هر انسانِ دیگری در برهه ای از زندگی‌اش ، به آن تجربیات نیاز داشته باشد.

در دومین جلسه‌ی تراپی ، تراپیستم کتابی را به من معرفی کرد که تا همان روز در قفسه کتاب‌خانه‌ام خاک می خورد چون همه اطرافیانم عقیده داشتند این کتاب ، جزو کتاب های روانشناسیِ زرد است .

فردای آن جلسه ، با بی‌میلی شروع کردم به ورق زدنِ صفحات آن کتاب.

در کمتر از دو هفته ، آن کتاب تمام شد . صفحه به صفحه خواندم . یک خودکار بنفش را تمام کردم برای خط کشیدن زیر جمله های مهم و به درد بخور .

و در جلسه بعدیِ تراپی ، به خودم آمدم و دیدم ، آن موضوعی که مدت‌ها درگیر آن بودم و روحم را آزار می داد ، حالا دیگر اهمیتی ندارد ، رفع شده است ، حالا آرامم و آن آرامش را مدیون نویسنده‌ی آن کتابِ " زرد " بودم .

#نظرشخصی



کتاب زردروانشناسیروزمرهکتابروانشناسی زرد
روزمره نویس | حقوق‌خوانده‌ای که عاشقِ دنیای فروید شد.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید