فاطمه کرمیان
فاطمه کرمیان
خواندن ۱۵ دقیقه·۱ سال پیش

در مورد تجربه خروج مدیر یا رهبر از سازمان چی میدونید؟

در مورد چنین موقعیتی خیلی کم نوشته شده، زمانی که مدیر شما شرکت رو ترک میکنه تو سازمان ممکنه موقعیت پیچیده‌ای ایجاد شه و اگر برای شما این مدیر، رهبر خوبی هم بوده باشه، این موقعیت میتونه چالش‌برانگیز باشه. میتونه روی آینده شغلی شما و شرکتتون واقعا اثرگذار باشه و مدتی احوال شما رو هم تحت تاثیر قرار بده.

این اتفاق این روزها که نرخ تغییر و خروج منابع انسانی در شرکت‌های ایرانی زیاده خیلی کم هم پیش نمیاد و اغلب اگر احساسات پیچیده‌ای بهمون دست بده شاید حس کنیم که نمی‌تونیم باهاش دست وپنجه نرم کنیم. اگر شرایط و احساسات سختی رو تجربه کردید یا دارید تجربه می‌کنید خوندن محتوای مرتبطی که به تجربه‌ای که دارید رسمیت ببخشه توعی تراپی می‌تونه محسوب بشه.

اینجا میخوام ترجمه مستقیمی از مقاله‌ای که cubicle therapy منتشر کرده رو باهاتون در میون بگذارم که لینکش رو میتونید اینجا پیدا کنید. هرچند مقالاتی که راهکار میدن رو گاهی محدودکننده و جهت دهنده میبینم اما این مقاله از این جهت که به احساسات مختلفی که تجربه می‎‌کنیم رو مرور کرده و برای حرف زدن در مورد این موقعیت یه بستر ساخته برام ارزشمند بود.

مخاطبین این مقاله کارمندان و کارشناسان و مدیران منابع انسانی و استراتژیکی هستند که در موقعیت خروج یک مدیر- به خصوص یک مدیر تاثیرگذار- در سازمان قرار گرفته، قرار می‌گیرند و خواهند گرفت و به گمانم حتی خود این مدیر هم می‌تونه مخاطب این مقاله باشه.

در این مقاله به چه خواهیم پرداخت؟

  • خروج مدیر ممکنه باعث بروز چه احساساتی در شما بشه؟
  • چطور روی احساساتتون کار کنید و گشایش خلق کنید؟
  • تغییر! فرصتی که پیش رو دارید.

یکی از زمان‌هایی که موج شایعه‌پردازی تو سازمان شکل می‌گیره،موقع خروج افراد و به طور خاص مدیران رده بالاتره، خصوصا اگر خود فرد تصمیم به خروج گرفته باشه. بحث‌ها بالا می‌گیره و شنیدن چنین چیزهایی عجیب نیست:

نکنه اختلاف نظری بین مدیران وجود داره؟

شاید سیگنال منفی از بازار یا شرکت وجود داره و ما نمی‌دونیم.

ممکنه بخواد یه تجارت جدید راه بندازه؟ اوه حتما داره یه موقعیت بهتر تجربه می‌کنه.

بله، خروج یک فرد تاثیرگذار میتونه امواجی از احساسات جدید و مختلف رو در سازمان ایجاد کنه که معمولا ما آماده مواجهه با اون‌ها نیستیم.

معمولا چنین اخباری در قالب چند خط خبر مبهم و کلی به گوش افراد میرسه. بهترین حالت زمانی هست که خودتون خبر رو مستقیما از مدیرتون دریافت می‌کنید. طبیعتا در مورد زمانی که فکر می‌کنید یه مدیر نالایق و ضعیف دارید که بهتر بود بره حرف نمی‌زنیم. وقتی از حضور مدیرتون راضی هستید و تو جلسه اعلام می‌کنه که داره میره، میبینید که حتی اگر قراره مدیرتون فرصت بهتری رو تجربه کنه نمی‌تونید راحت بهش تبریک بگید و خوشحال باشید. اینا عجیب نیست و شما هم هیولا نیستید.

اونطور که ما در مواردی که بررسی کردیم دیدیم احتمالا شما ۶ مرحله از احساسات مختلف رو تجربه خواهید کرد که وابسته به ارتباط بین شما و مدیرتون ممکنه برخی مراحل رو تجربه نکنید اما اگر این تغییرات رو دارید در خودتون می‌بینید، کافیه بدونید تنها نیستید :

۱. شوکه شدن

ممکنه یه نفر اشک بریزه و یکی از خنده منفجر شه. منظورمون دقیقا تجربه حد شدیدی از یه احساسه.

حتی ممکنه از یه راه دیگه احساساتتون خودش رو به شما نشون بده و به‌طور‌مثال ببینید که کاملا بی‌حس هستید، در حالیکه مدیرتون منتظر واکنش شما روبروتون نشسته. یا اونقدری شوکه شید که نتونید درک کنید چیزی که داره گفته میشه یعنی چی؟ یا حس خطر شدید کنید. واکنشتون هرچی که هست این شوک عملا طبیعیه.

زمانی که شوک کنار بره و واقعیت کم‌کم پدیدار شه احساسات جدیدی بروز میکنن.

۲. ترک شدن و رها شدگی

" صبر کن ببینم. اون واقعا داره میره. اونا دارن من رو ترک میکنن؟

و در این صورت من بدون اون‌ تو شرکت چطور عمل خواهم کرد؟ الان باید چیکار کنم؟"

از اونجایی که بیشتر ما و شاید همه ما به نوعی خودمون رو مرکز هرچیزی در اغلب زمان‌ها می‌بینیم. یکجورهایی تصور می‌کنیم دلیل رفتن مدیرمون میتونه به ما هم ربط داشته باشه. شنیدید خیلیا میگن: "آدم‌ها شرکتشون رو ترک نمیکنن بلکه مدیرشون رو ترک میکنن" برعکسش هم درست میتونه باشه؟ آیا مدیران بخاطر تیمی که داشتند شرکت رو ترک کردند؟

طبیعیه اندکی اضطراب از این افکار رو تجربه کنیم که: آیا رفتار آزاردهنده بوده یا به اندازه کافی خوب نبودم یا از مدیرم جایی که لازمه حمایت نکردم؟ سخت بود مدیریتم یا چیز دیگه‌ای در من مشکلی داشته؟

اگر مدیر حمایتگری داشتید و اوقات خوشی باهاش طی شده و با شما هم مهربان بوده و در کنارش رشد کردید. طبیعیه با انبوهی از سوالات رها بشید و اینجا جاییه که این سوالات بالا میاد:

بعد از این باید چیکار کنم؟

۳. ترس و وحشت

ممکنه شروع کنید به تصور محیط کار و اوضاعش بعد خروج مدیرتون. ببینید واقعا اون مدیر داشته کارهای زیادی می‌کرده و اثرگذاری‌هاش به چشمتون زیاد بیاد. عواطف انسانی ساده مثل دلتنگی یا حس تنهایی واقعا انسانی و طبیعیه. مهم نیست همه ما چقدر قد کشیدیم و به لحاظ روانی بالغ شدیم. به هر صورت میدونیم که این نوعی رهاشدگی شبیه به دورانیه که باید از پدر و مادرتون دور می‌شدید و به مدرسه می‌رفتید با این فرق که مدیر شما والدتون نیست.

"اگر تو یه کاری گیر کنم سراغ کی باید برم؟"

"اگر با یه چالشی روبرو شم و دوباره ناامید شم کی اونجاست که حتی حضورش بهم انگیزه بده که از پسش برمیام؟"

"کی حواسش به منه که بهم برای ارتقا و رشد فشار بیاره و حتی گاهی برام بجنگه؟"

"کی تیم رو دورهم جمع میکنه و به تیم انگیزه میده؟"

"کی بین من و مدیریت ارشدبالاسر مدیرم یه واسطه میشه؟"

"خب اگر مدیر جدیدم یه مدیر احمق و به دردنخور باشه و یاحتی منو درک نکنه چی؟"

"اگر اوضاع با مدیر جدید خوب پیش نره چی؟"

"اگر جدی جدی من تو کارم خیلی خوب نباشم و مدیر جدید متوجه شه که خوب نیستم منو اخراج میکنه؟"

میفهمم به نظرتون میاد که دیگه انقدرا دراماتیک نمیشه ولی در شرایطی که ذهن احساس ناامنی داره. این فکرها نوعی سپر محافظتی برای مواجهه با خطر پیش بینی ناپذیری قلمداد میشن. قضیه اینجاست که هرچقدر بیشتر احساس کنیم این یه فاجعه است احساس ترس و وحشتمون بیشتر میشه و واقعا کم‌کم این دفاع ذهنی رو به عنوان یه واقعیت ممکنه بپذیریم. اینجا مهمه حواسمون باشه.

در عمل وقتی چیزی رو از دست میدیم متوجه ارزش چیزی که داشتیم میشیم و حتی در جبران بی‌توجهی که تابحال نسبت بهش داشتیم،کمی اغراق و بزرگنمایی می‌کنیم.

این تصورات که آینده چه شکلی خواهد بود بخاطر حس دوری از خانه و محل امن‌تونه. وقتی تو موقعیتی بودید که با مدیرتون کنار اومده بودید عملا می‌فهمید این نوعی خوش اقبالی بوده و دیدن رفتن مدیرتون براتون ناراحت‌کننده میشه.

حتی اگر با مدیرتون در ارتباط بمونید همه چیز مثل قبل نیست دیگه. محل کار خاصیت و قواعد خودش رو داره و اون مدیر خوبی که روزانه بهش گزارش می‌دادید و ازش بازخورد می‌گیرفتید رو از دست دادید.

۵.حسادت

اگر مدیرتون در حال تجربه چیزی بهتره و این شمایید که قراره تو سنگر تنها بمونید ممکنه این حس بهتون دست بده. چه مدیرتون در حال پیدا کردن یه شغل جدید باشه چه بازنشستگی زودهنگام و چه جهش به سمت کارآفرینی و.. به هرحال برای شما یه تغییر به نظر میاد که میتونه هیجان‌انگیز باشه.

تو این موقعیت ممکنه به وضعیت موجود خودتون سخت بگیرید و بگید شما چرا این کارها رو نمی‌کنید؟

کمال گرایی تو این موقعیت حسابی میتونه ازتون سواری بگیره.

۵. شادی

در نهایت ممکنه حس کنید که نمی‌تونید لبخند نزنید حتی اگر مدیرتون رو از دست دادید. به یاد تمام کارهایی که انجام داده و ارزشی که در زندگی شما خلق شده میفتید. وقتی مدیرتون بره می‌تونید تشریفات مزخرف رو کنار بگذارید و بحث‌های صریح‌تری در خصوص کار کنید و ممکنه بتونید باهاش ارتباط قدرتمندتر و نزدیکتری تجربه کنید!

افرادی که در زندگی شما موثر بودن بالاخره سزاوار یه آینده بهترن حتی اگر از کنار شما رد شده باشن. اگر مدیر شما بخاطر شرایط سختی شرکتتون رو ترک کرده باشه این احساس پیچیده‌تر میشه و تبدیل به امید و آرزوی موفقیت میشه.

همه این احساسات جزوی از شما هستند.
همه این احساسات جزوی از شما هستند.

با این احساسات چه کنیم؟

در موقعیت‌های دشوار به یاد بیارید که از درون شما و احساساتتون هست که گشایش ایجاد میشه و احساسات عامل قدرت شما میتونن باشن به شرطی که درونشون گیر نکنید.

یعنی اوکی همه این احساسات واقعیت داره اما مهم اینه که بعدش چه کاری رو انجام می‌دید؟

۱. با مدیرتون مستقیم حرف بزنید.

خصوصا اگر خبر رو مستقیما از مدیرتون نشنیدید بهتره برای اینکه از منبع درست واقعیت رو بشنوید و بپذیرید و بار روانی رو از روی خودتون کم کنید و با مدیرتون یه مکالمه مستقیم رو تجربه کنید.

نیازی به حس خجالت یا سرزنش و غلط گیری بابت عواطفی که تجربه کردید نیست. مدیر شما هم همین الان داره عواطف مختلفی رو تجربه می‎‌کنه و این بخشی از آدم بودن ماهاست. شما حق دارید بدونید این اتفاق چطور رخ داده و چقدر ممکنه روی شما و آینده‌تون تاثیر بگذاره.

ممکنه بخواید این سوالات رو بپرسید:

  • چی شد که تصمیم به خروج از شرکت گرفتی؟
  • شرایط شرکت بعد خودت رو چطور ارزیابی می‌کنی؟
  • آیا مطلعی که نقش جایگزینی وجود داره؟(برخلاف مقاله من پیشنهادم اینه این سوال رو از مدیرتون نپرسید و به منابع انسانی بگید)
  • چه چیزی اگر وجود داشته باشه هنوز نظرت رو میتونه تغییر بده؟
  • آیا چیز دیگه‌ای وجود داره که فکر کنی خوبه بدونم و برای اون آماده باشم؟

اینها از طرفی کمک میکنه تا فرضیات پیچیده‌ای که برای توجیه رفتن مدیرتون داشتید رو کنار بگذارید و از شر تصورات و خیالات رها شید و به واقعیت نزدیک‌تر باشید.

۲. با بقیه همکارانتون صحبت کنید.

منظور کشف یه فرصت برای شایعه پردازی نیست. در عوض میتونید از همکارانتون در این شرایط حمایت کنید. اون‌ها هم احتمالا احساسات مشابهی مثل شما تجربه می‌کنند و اینجا می‌تونید احساس تیمی رو تقویت کنید. این تنش رو کم میکنه و به همتون اطمینان بیشتری میده که اگر با هم همراه باشید کمترین اثر مخرب رو از این اتفاق متحمل میشید. ببینید همکارانتون چه تجربه‌ای دارن و چه حمایتی نیاز دارن و حتی چه حمایتی رو میتونن برای شما ایجاد کنن؟

۳. از منظر دیگران نگاه کنید.

گاهی مفیده که بتونید خودتون رو در موقعیت دیگران بگذارید و بپرسید اگر در اون موقعیت بودید چه انتخابی داشتید؟

میدونید گاهی همین سوال باعث میشه حتی متوجه بشید که شاید واقعا موقعیتی که در اون بودند رو مثل اون‌ها می‌بینید و درکشون کنید. یا حتی اگر احساس حسادت دارید ممکنه بعدش ببینید که واقعا انتخاب و موقعیت اون‌ها انتخاب شما نبوده و این رهاترتون کنه.

۴. نشخوار فکری نکنید.

مهم نیست در نهایت چه احساسی در مورد تصمیم مدیرتون دارید برای همیشه نمی‌تونید روش تمرکز کنید.

این ماجرایی خارج از کنترل شماست یا نه؟ اگر بله خب در نهایت به شما مربوط نمیشه. تاثیراتی روی زندگی شما میگذاره شما مسئول اتفاق که افتادید نیستید اما مسئول واکنش و انتخابی که در مواجهه با این اتفاق دارید هستید.

مدیر شما هم باید زندگی خودش رو جلو ببره، اگر متوجه شدید در یه الگوی فکری منفی گیر کردید سعی کنید به جای اون روی چیز دیگری تمرکز کنید.

شکستن چرخه منفی گرایی گام کلیدی هست که شما می‌تونید بردارید. وقتی احساسات خودتون رو دیدید برای اطمینان از موفقیت آینده‌تون قدم بردارید.

آماده عبور و گذار بشید

تصمیم خودتون رو بگیرید: موندن یا رفتن؟
تصمیم خودتون رو بگیرید: موندن یا رفتن؟


خب حالا که چی؟

  1. منم بهتره برم
  2. من میتونم و میخوام در نقش مدیرم نقش ایفا کنم
  3. میخوام با مدیر جدیدم یه ارتباط سازنده بسازم
  4. مدیرم رو انتخاب می‌کنم: میخوام تیمم رو تغییر بدم و به یه تیم دیگه بپیوندم

ببینید چه امکاناتی بعد از این برای شما فراهمه. زمان خوبی به خودتون برای بررسی گزینه‌های در دسترستون بدید.

1. تو چی میخوای. واقعا واقعا چی میخوای؟

ممکنه این فرصت یه تلنگر برای شما باشه که از خودتون بپرسید اوکی این چیزی بود که مدیرم انتخاب کرد. من چی میخوام؟ اگر تابحال وقتی برای این سوال نگذاشتید این یه فرصت برای بازنگریه.

اصلا بیاید خیال کنیم مدیرتون نرفته. چند سوال بزرگ از خودتون بپرسین:

  1. چه چیزی از شغلم رو دوست ندارم؟
  2. چه چیزی باعث میشه احساس رضایت بیشتری کنم؟
  3. از وضعیت مالی‌ام راضی هستم؟
  4. اهداف شغلیم چیه؟ حس میکنم بتونم در این شرکت یا این تیم بهشون برسم؟

خلاصه این سوالات میتونه بهتون بگه چند چندید.

اگر ببینید تنها چیز خوبی که در مورد شغلتون وجود داشته مدیرتون بوده به نظر میاد داده مفیدی برای تصمیم‌گیری باشه. یا اگر الان توجهتون به تیم‌های دیگه جلب شده ممکنه موضوع و حیطه مورد علاقه جدیدی رو کشف کردید و تابحال بخاطر مدیرتون تو تیم قبلی مونده باشی .

اما اگر می‌بينيد که کار در شرکت‌تون براتون ارزش و معنا داره شاید احساس کنید با چالش و مسئولیت بیشتر می‌تونید دست‌و‌پنجه نرم کنید و بنابراین می‌تونید در این فرصت کارهای بزرگ‌تری به نسبت قبل انجام بدید. یک پله خالی تو این نردبون ممکنه برای رشدتون ایجاد شده باشه.

۲. کشف فرصت‌های جدید در کار

بعد از صحبت با مدیرتون در هفته‌های بعدی لازمه پیگیری داشته باشید. اینطوری می‌تونید فرصتی برای بیان انگیزه‌ها و ایده‌هایی که می‌بینید خلق کنید. دید شفافی از نقش‌ها و مسئولیت‌هایی که وجود داره و نقاط قوت و ضعف بدست بیارید و ببینید صادقانه چطور می‌تونید در این شرایط به جای شکایت یا منفعلانه تسلیم شدن و بیخیالی سر کردن اثربخش باشید؟ بدترین اتفاقی که میتونه بیفته اینه که بازخورد بگیرید که برای موقعیت دیگه‌ای هنوز مناسب نیستید که از همینم می‌تونید بازخورد مثبتی بگیرید که به رشدتون در ادامه کمک کنه.

پیشنهادم اینه که زیاد سوال بپرسید و بسیار زیاد کشف کنید. شنوا بودن و شنونده اصیل بودن اینجا بهتون کمک میکنه.

۳. اطمینان پیدا کنید که گذار به آرومی اتفاق بیفته.

چه تصمیم به موندن گرفتید و چه رفتن. وسط یه موج بزرگ یهو تصمیم به قایق سواری نکنید و اجازه بدید شتاب موج اندکی کاسته بشه(تصمیم چابک با تصمیم عجولانه یکی نیست).

فرایند انتقال مدیر قدیمی به یه مدیر جدید و یا حتی به خودتون رو به طور کامل تجربه کنید و اجازه ندید سرسری بگذره. یعنی با مدیرتون تو هفته‌های آخر ارتباط جدی داشته باشید تا اطلاعات به طور کامل بهتون منتقل شه و کارها رو تحویل بگیرید یا از تحویلش به فرد درست مطلع شید. تحویل گرفتن کامل یک کار هم یک تجربه است و سعی کنید به تمامی انجامش بدید.

اگر مدیر جدیدی به شما معرفی شده بهش اطلاعات کافی برای یه شروع خوب رو بدید این یه نشونه برای آمادگی شما برای یه ارتباط کاری موثر میتونه باشه.

۴. مدیر جدیدتون رو مدیریت کنید.

مدیریت رو به بالا رو شنیدید؟ "managing upward" در موردش مطالعه کنید. این چیزیه که رابطه خوبی میسازه و بهتون در تنظیم استرس و فشار محیط کار کمک میکنه و به مدیرتون هم نشون میده به کار جدی و حرفه‌ای نگاه می‌کنید.

در ابتدا زمانی صرف این کنید که نوع و استایل تعاملی مدیرتون رو بشناسید. اونها قدردان این خواهند بود که در آنبوردینگ به کمک شما سرعت و کیفیت بیشتری تجربه کنند این در نهایت برای شرکتتون هم ارزشمنده.

۵. با مدیر قبلی رابطه‌تون رو حفظ کنید.

ممکنه از این جور احساسات درونتون بوده باشه که "کسی که رفته که برای من مرده" . به زودی در محیط کار یاد می‌گیرید که این چقدر می‌تونه شما رو محدود نگه داره. از کجا میدونید شاید در یک موقعیت دیگه به هم برگردید و یا حفظ ارتباط بتونه فرصت‌های خوبی برای رشد در اختیارتون بگذاره. به هرحال شما و مدیرتون با هم یک تجربه خوب ساختید و اگر در آینده هم رو در جای دیگری ملاقات کنید شانس بیشتری به هم برای انتخاب شدن می‌دید.

و مهم تر از اون:

یه مربی همیشه مربیه! (خودم که الان دارم این مقاله رو ترجمه و بازنویسی میکنم به شدت مشتاق شدم که از مدیرم بخوام مربی من باقی بمونه)

دعوتتون میکنم که یه خداحافظی معنادار و پر قدرت از مدیرتون داشته باشید که قدرت حفظ ارتباطتون رو به هر دوتون بده.

خوبی‌ها زاده تغییرند

تغییر چه فرصتی بهم میده؟
تغییر چه فرصتی بهم میده؟

اون روزی که می‌فهمیم دنیا بر مدار ما نچرخیده روز غم‌انگیزی میتونه باشه. مدیرای ما بر اساس خواسته‌های ما زندگیشون رو برنامه ریزی نمیکنن و ما هم نخواهیم کرد. اما گاهی اوقات تغییرات اونها برای ما یه معلم میشه و اشتیاق تغییر رو در خودمون بیدار میکنه.

ما از شغل و زندگیمون چی میخوایم؟

اگر این پله‌ای رو به بالا باشه در حقیقت مدیرمون به ما فرصتی برای رشد داده. اگر گامی جدید تو مسیرمون باشه هم شجاعت طی کردن اون رو بهمون هدیه دادن.

بدونیم اگر وسط این مه هستیم طبیعیه که گیج باشیم و بترسیم قبل اینکه هوا کمی صاف بشه و بتونیم سرمون رو بالا بیاریم و تصویر بزرگتر رو ببینیم.

رییس شما استعفا داده و شما هم فروپاشی کوچیکی رو تجربه کردید و شاید مضطرب و تلخید. اما حالا وقتشه این سوال رو از خودتون بپرسید:

این ماجراجویی مدیرتون بوده و اون انتخاب خودش رو کرده. ماجراجویی و انتخاب شما چیه؟

پی‌نوشت‌ها

  • من تغییراتی در این مقاله دادم و اصل مقاله رو میتونید در اینجا از نو مطالعه کنید.
  • تجربه من از خروج مدیرم باعث شد بخوام این مقاله رو ترجمه کنم. دشواری این اتفاق برام چیزی شبیه سوگ رو ایجاد کرد. به این علت که عملا فردی بود که تصاویر و رویاها و چشم‌انداز شرکت رو درونم خلق کرد و به باور رسوند و در تمام مدت حضورم، یه منبع الهام بود و حضورش انگیزه‌ای برای رشد من بود. تصور اینکه بدون حضورش بتونم در جهت اون چشم‌انداز بجنگم برام عجیب بود. عملا تصویری که از رفتنش دارم مثل رفتن رنگ از یک نقاشی فوق العاده یا شوق و شادی از یه شهربازی بزرگه. چالش اصلی من بعد از غیبت مدیرم این بود که کشف کنم چه تصویری درونم از اون رویا و باور میتونم خلق کنم؟ من کجای نقاشی اون بوم شگفت‌انگیز هستم؟ و چطور با چالش اتکا به خود کنار بیام؟ ممکنه با چنین موقعیت‌هایی هم روبرو شید.
  • خود منم ته این ماجرا رو هنوز تجربه نکردم و در خلال این تجربه دست به ترجمه مقاله زدم. اما میگم که اگر بهش برخوردید نترسید و تو دلش برید چون طبیعیه و ما انسانیم.
محیط کارمنابع انسانیراهبریمدیریت احساسات
تو ترجمان جهانی بگو چه می بینی؟
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید