
مقدمه: نقد چیست و چه میتوانست باشد؟
نقد به ظاهر، عملی روشنگرانه است. انگار آیینهای است که پیش روی دیگری گرفته میشود تا زوایای نادیده مانده را بازتاب دهد، اما آنچه در زیستن مشاهده میکنیم، با این تعریف آرمانی فاصلهای معنادار دارد. در زندگی روزمره، نقد نه چون آینه، که چون پُتک دیده میشود؛ نه چون دعوت به تامل، که چون حملهای به نفس.
تجربه زیسته بسیاری از ما گواهی است بر این پارادوکس: نقد کردن اغلب ما را به درِ خروج نزدیک میکند تا به دلِ جمع.
نقد و روانشناسیِ خود: چرا نقد میآزارد؟
ما انسانها بیشتر از آنکه به حقیقت وفادار باشیم، به تصویر خود دلبستهایم. از کودکی یاد میگیریم که تصویر "مطلوب"، سرمایهای حیاتی برای بقای و مقبولیت اجتماعی است. نقد، حتی وقتی دقیق و منصفانه باشد، ضربهای است به این تصویر. نه فقط شنیدن، بلکه گفتن نقد نیز با رنج همراه است: رنجِ گفتنِ چیزی که میدانی شنیده نمیشود، یا اگر هم شنیده شود، به بهای فاصله خواهد بود.
در سطحی عمیقتر، نقد یعنی روبهرو شدن با ناتوانیها، ناکامیها و زوایای تاریک خود. این روبهرویی، برخلافِ توهمِ رشد و خودشناسی، همیشه آسان نیست. چون ذهن، برای حفظ خود، مکانیسمهایی چون انکار، فرافکنی و واکنش تدافعی را بهکار میگیرد. پس وقتی کسی ما را نقد میکند، اولین واکنش ذهن، نه پذیرش، بلکه دفاع از تصویر خویش است.
نقد در روابط شخصی: دعوت یا اخراج؟
چه در رابطهای عاشقانه چه دررابطههای خونی،نقد کردن اغلب به مثابه اعلام جنگ است. دمیدن در کوس جنگی که عاقبت خوبی نخواهد داشت. گویی با گفتن یک جمله صادقانه، ناگهان از حلقه "ما" خارج میشوی و به قلمروی "دیگری" تبعید میگردی. چرا؟ چون در روابط صمیمانه، ما نه فقط از حضور فیزیکی دیگری، که از تایید مداوم او تغذیه میکنیم. نقد، این تایید را مختل میکند.
بارها پیش آمده است که در روابط دوستانه یا عاطفی، نقدی ساده، مثلا به شیوه صحبت، تصمیمی ناپخته یا رفتاری ناهمدلانه، به سکوتی طولانی یا پایان رابطه منجر شده است. اینجا است که نقد، بهجای آنکه وسیلهای برای نزدیک شدن باشد، به سکوی پرتاب برای فاصله بدل میشود.
نقد در روابط کاری: ساختار قدرت و زخمهای پنهان
در محیطهای حرفهای و اداری، وضعیت پیچیدهتر است. اینجا نه فقط "خود" بلکه "قدرت" در کار است. نقدر در محیطهای کاری، اغلب از سوی پاییندستی به بالادستی، تابو است. حتی اگر نقد با زبان نرم و نیت خیرخواهانه مطرح شود، اغلب با تفسیر منفی روبهرو میشود: تهدید به اقتدار، زیر سوار بردن اعتبار یا طغیان پنهانی
مدیر یا مسئولی که تاب نقد ندارد، نهتنها رشد نمیکند، بلکه ناخواسته اطراف خود را از صدای واقعی تهی میسازد. در چنین فضاهایی، نقد نه فقط تخلف که خطری امنیتی تلقی میشود؛ چیزی شبیه لو دادن رازِ ناپایداری ساختار. همین است که نقد در این محیطها، معمولا به حاشیه رانده شدن، قطع همکاری یا اخراج میانجامد.
آیا در چنین فضایی میتوان امید به بهبود داشت؟ تنها زمانی که رابطهها از حالت سلطهگر-سلطهپذیر خارج شود و به مشارکت بدل گردند؛ یعنی مدیری که نقد را نه تهدید، بلکه دادهای ارزشمند ببیند. اما باید گفت این "یوتوپیا" در دنیای ما بسیار نادر است.
نقد به مثابه مشارکت، نه تخلف
وقت آن است که نقد را از جغرافیای سوءتفاهم بیرون بکشیم. نقد، اگر با احترام، همدلی و زبان درست بیان شود، مشارکت است، تلاشی برای ساخت بهتر، اما این بازسازی فرهنگی نیازمند تغییر در بنیانهای ذهنی ما است.
باید یاد بگیریم که نقد، لزوما "رد" نیست؛ تردید است، دقت است، اشتیاق به بهتر شدن است. باید تمرین کنیم که از دل نقد، دوستی، همدلی و حتی رهبری شکل بگیرد. مدیر خوب، دوستی خوب و حتی پدر یا مادر خوب، کسی است که نه فقط نقد میکند، بلکه نقد میشنود و فرو نمیپاشد.
پایان: رنجِ نقد و مسئولیت گفتن
تا آن روز، تا روزی که نقد دیگر به مثابه تخلف نباشد، نقد کردن همچنان کاری پرهزینه خواهد بود، اما شاید وظیفه ما، بهعنوان کسی که میخواهد زنده باشد، همین باشد: بهای صداقت را بپردازد؛ چون اگر هیچکسی چیزی نگوید، هیچچیزی تغییر نمیکند.
رنجِ گفتن، رنجِ شنیدن و رنجِ ماندن در فضایی که نقد را تاب نمیآورد، بخشی از مسئولیت اجتماعی ما است. راه دشواری است، اما شاید یکی از معدود راههایی است که هنوز ما را به امید پیوند میزند.
کسری ناری دماوندی