به زمین آمده ام خادم زهرا باشم....
به زمین آمده ام خادم زهرا باشم....
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

عشق یخی پارت_13



غذاش رو روی میز مخصوصش گذاشتم .


قاشق و برداشتم تا دهنش بدم که دست دراز کرد قاشق رو از دستم کشید .


لبخندی زدم و قاشق رو دست خودش دادم ،


قاشق رو زد توی سوپ و کمی از سوپ روی میز ،


پخش شد روی میز و لباس هاش ذوق کرد و خندید ،


از کارش خنده ام گرفته بود و با لذت نگاهش میکردم .


یه قاشق توی دهنش میکرد و دو قاشق میریخت .


با صدای جیغی ترسیده از روی صندلی بلند شدم که نگاهم به شادی افتاد .


یه تاپ گردنی بالای ناف تنش بود با یه شورتک ، ازینکه انقدر راحت بود تعجب کردم .


اخمی کرد گفت : _ این چه وضعه غذا دادن به بچه است ؟


ببین چیکار کردی .


_ اما بچه باید از غذا خوردن لذت ببره .


_ واه یعنی توی دهاتی داری به من درس تربیت کردن بچه رو یاد میدی ؟


رفت سمت بهارک اخمی کرد .


گفت : _ دختر بد چرا خودتو کثیف کردی ؟


بهارک لب ورچید تا گریه کنه ، دلم براش سوخت و رفتم سمتش .


_ بذار غذاشو بخوره .


شادی با دستمال دستهای بهارک و پاک کرد


گفت : _ تو کار من دخالت نکن .


_ اما من قراره پرستار بهارک باشم .


دست به کمر گفت : _ کی گفته ؟ بذار احمدرضا برگرده .


تکلیفم رو روشن میکنم .


نمیدونستم واقعا جوابش رو چی بدم .


این دختر انگار خودش رو صاحاب این خونه و مادر بهارک میدونست .


روسریم رو جلو کشیدم .


با حرص بهارک رو زیر بغلش زد و از آشپزخونه بیرون رفت .


صدای گریه ای بهارک بلند شد .


دلم برای این دختر بچه ای معصوم سوخت .

ادامه دارد...

برای مطالعه پارت های قبل و بعد رمان فووووق جذاب و واقعی عشق یخی رو همین متن کلیک کنید.?

سلام عزیزای دلم رمانه عشق یخی بسیااار جذاب و طولانیه و هرکی کاملشو میخواد تو چت پیام بده حتمااا بگه که کامله رمانه عشق یخی رو میخوام ??????

رمانعشق یخیدراممهیجداستان
﷽حَسْبُنَاالله‌وَنِعْمَ‌الْوَکیٖلْ... و خدا برای من کافیست❤
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید