
پریشبی بود 17 تیر ، بدان که زمان جفت بشد ، نوشتهای را دیدم که منظور بداد :
این کار مرا دلپذیر آید... و من دوست دارم از هر لهجه و سخنی که بر زبانت رانده شود... نسخه بردارم..
لیکن.. نه از سر گستاخی است و نه از برای رنجاندن خاطرت.. اگر رضای تو در آن نباشد.. و خواهی که این شیوه خاص خودت بماند..این خواسته را با دل و جان درک میکنم..
پس شبات بهخیر و نیکو باد.. به امید آنکه شبانگاهی.. سراسر آرامش و فراغ بال نصیبات گردد..
اونقدر جیگرم به حال آمد که با وسواس ، شعری بنوشتم :
از کجا سود الهام ، شد سودایی از جنس رنج ؟ / براستی که اشرف خالقان ، گر مخلوقی نستانند / خالق دل ها از که گیرد جان ؟ / رضایم بر اینست که حرمت صبا ساکن بماند / نه ز بار کنشی ، از راهزن کنشگر / چراکه جذای ایرانیان ، شاعریست زیرخاکی / ما همگان از بند شاعران زاده میشویم / پس باشد همیشه این خصلت در چارچوب پارسی / ای خوشوقت به من و تو / که پارسی گوییم و بس / دگر چه خواهی از هنر ؟ درحالی که زبانت هنر دوست میبارد و پاک ؟ سخنان من با دیروز و امروز مرتبطست / چه بسی کهن دلیرم و چه بسی اینک ولییم / ما همانیم که بیشک ، کلمات را در آغوش مینگریم . / قرض بگیر شربتم را که نوشجانت / رگهی خالصانت تدبیر باد ، بر شراب اجدادمان ، تقدیر باد .
با ساخت این پست ، نه به خودنمایی و نه به اضافه گویی .. بلکه یادگاری باشد تا هرگاه از « مذا » بودنم خستهگیر بشدم ، یادم آید که منم میتوانم از عمق نیمهتهی خود ، جملاتی خلق کنم که روزی یه دل امن را به لرزه آورد .