بعد از سالها مبارزه و اعتراضات شبانهروزی، تاکاهیرا رهبر کُره میانی شد. اشتباه نکنید! تاکاهیرا یک شخص نبود، بلکه یک مکتب بود. در کره میانی هیچ شخصی صلاحیت رهبری را نداشت و مکتبها مردم را رهبری میکردند.
تاکاهیرا مکتب بسیار سادهای بود. این مکتب تنها یک اصل داشت: «زمین صاف است». تمام قانون کره میانی بر پایهی این اصل بنا شده بود و هیچ شخص یا قانونی حق مخالفت با آن را نداشت. مابقی قوانین انعطافپذیر بودند و در شورای کره تصویب میشدند.
تحت رهبری تاکاهیرا، جامعه به دو گروه تقسیم شده بود. افرادی که باور داشتند زمین صاف است و افرادی که به این باور اعتقادی نداشتند. گروهی که به صاف بودن زمین اعتقادی نداشتند، ترجیح میدادند این راز را درون سینه خود نگه دارند و از چارچوب قانون اساسی خارج نشوند. در واقعیت هم این اصل کوچکترین تاثیری بر وضع زندگی هیچکس نداشت. صاف یا کروی، زمین و زمان راه خود را میرفتند.
سالها از رهبری تاکاهیرا میگذشت و به مرور زمان این اصل که زمین صاف است در حال فراموشی بود. مردم روی اسکناسها شعار «زمین صاف است» را میدیدند و هیچ حسی به این شعار نداشتند. تمام مدارس در شروع روز یکصدا فریاد میزدند زمین صاف است. در شروع اخبار، روی تمام نامههای اداری، بر سردر تمام اماکن دولتی و هر نقطه کره میانی این شعار به چشم میآمد و نادیده گرفته میشد.
روزی جوان گمنامی با خود فکر کرد که در تمام زندگی یاد گرفتهایم کار بیهوده نکنیم؛ در حالیکه تمام روز در حال دیدن و شنیدن این شعار بیهودهایم. صاف یا گرد بودن زمین هیچ تاثیری در زندگی ما ندارد. پس چرا دست از این شعار بر نمیداریم؟
جوان تصمیم گرفت فکر خود را با دیگران مطرح کند. شب همان روز سر سفره شام با خانوادهاش در این زمینه سخن گفت. گفت از نظر من این شعار بیهوده است و تاثیری در زندگی ما ندارد؛ پس بهتر است حذف شود.
انتظار پاسخ خاصی از خانوادهاش نداشت. لابد این حرف را هم به پای سن کم و افکار جوانیاش میگذاشتند که با گذشت سالها فراموش میشد. منتهی از پدرش سیلی محکمی خورد.
- ابله! مگر از جانت سیر شدهای؟ هیچوقت این حرف را تکرار نکن. تمام کشور بر اساس تاکاهیرا برقرار است و تو برعلیه آن صحبت میکنی؟
گرد یا صاف! زندگیات را بکن و شعارت را بده. اگر صاف بود که حقیقت را گفتهای و اگر گرد بود هم چیزی را از دست ندادهای.
به نظر جوان جواب منطقیای میآمد. با گفتن این شعار هم چیزی را از دست نمیداد.
سالها گذشت و جوان پیر شد. نسلی که تاکاهیرا را ابداع و به عنوان مکتب هدایتگر انتخاب کرده بودند همه مرده بودند و تاکاهیرا همچنان پابرجا بود. دیگر کسی نبود که روز تصویب تاکاهیرا را به چشم دیده باشد. تنها کتابها، خاطرات و مستندات مانده بودند.
پیرمرد تلویزیون را روشن کرد و اخبار با گفتن زمین صاف است شروع شد. به نظر خبر مهمی وجود نداشت. در میانه اخبار گوینده اعلام کرد صبح امروز دانشآموزان یک مدرسه به جای شعار زمین صاف است، به شوخی شعار دادهاند زمین گرد است! پیرمرد با خودش گفت: «صاف یا گرد؛ چه فرقی برای شما دارد؟». تلویزیون را خاموش کرد و خوابید.
در جمع مردم پچپچها و صداهای آهسته و بلند به گوش میرسید.
- صاف یا گرد بودن زمین چه اهمیتی دارد؟! در عصر ارتباطات صحبت درباره این مسائل بیمعنیست.
- چطور کودکان یک مدرسه جرات کردهاند قانون را زیر پا بگذارند؟
- بچه که فقط تکرار میکند، اینها حرف پدر و مادرشان است.
- به نظر من هم باید در قانون اصلاحی صورت بگیرد. خواسته یا ناخواسته بخش عمدهای از مردم به تاکاهیرا اعتقادی ندارند.
- باید جلوی این گستاخی را گرفت. نباید این اتفاق دیگر تکرار شود.
- این شعار ساده و تکراری باعث اختلاف مردم شده. باید حذفش کنیم.
به نظر میرسید تاکاهیرا بعد از مدتها استراحت باید به خودش تکانی میداد. شیوع این ویروس میتوانست باعث مرگ او شود.
صبح روز بعد جلسه اضطراری شورای کره تشکیل شد. قوانین جدیدی باید تصویب میشد که جلوی این بیحرمتی گرفته شود:
زمین صاف است.
بدینوسیله نتایج شورای اضطراری کره میانی به اطلاع شهروندان صافگرا و فهیم کره میانی میرسد.
۱- از این به بعد هیچ نمایندهای که مقید به صاف بودن زمین نیست، حق عضویت در شورا را نخواهد داشت.
۲- تمامی مردم در باور به تاکاهیرا مختار هستند و آزادی عقیده حق هر شهروند کره میانی است. با این وجود و با توجه به نظر اکثریت مردم، کسی حق اظهار عدم اعتقاد به تاکاهیرا در اماکن عمومی را ندارد و با هرگونه اظهار مخالفت برخورد خواهد شد.
۳- تمامی ادارات و اصناف میبایست با اشخاصی که از تاکاهیرا پیروی نمیکنند قطع ارتباط کرده و اشخاص قانونمند را جایگزین کنند.
۴- هرگونه مخالفت با قانون اساسی کرهی میانی و اصل تاکاهیرا جرم محسوب شده و با عوامل مخالف برخورد خواهد شد.
قوانین تصویبشده قبل از این هم در حال اجرا بود و به نظر حرف جدیدی برای زدن نداشت. هیچکس مخالفتش با تاکاهیرا را به صورت رسمی بیان نمیکرد و فقط در گروههای دوستانه دربارهاش صحبت میشد.
موج خبری گذشت و وضعیت به حالت قبل برگشت. هر کس به کار خود مشغول بود و دیگر صحبتی از اصلاح قانون زده نمیشد. تا اینکه یک مطلب جنجالی در روزنامهای منتشر شد. یک خبرنگار با صرف چند ماه زمان، هزینه سالانه شعار زمین صاف است را محاسبه کرده بود. از جوهر خرجشده برای چاپ این شعار روی اسکناسها تا پلاکاردهای سراسر شهرها و گردهماییهای پاسداشت تاکاهیرا. با اینکه رقم زیادی نسبت به داراییهای کشور محسوب نمیشد ولی از درآمد تمام عمر دهها کارگر کرهای بیشتر بود.
باز هم زمزمههایی برپا شده بود. کسانی که به صافبودن زمین اعتقادی نداشتند میگفتند با حذف این هزینهها میتوان کارهای بهتری کرد. با این وجود کسی جرات ابراز مخالفت با تاکاهیرا را نداشت.
مطابق انتظار جلسه اضطراری شورا تشکیل شد و روزنامهنگاری که این خبر حاشیهساز را منتشر کرده بود به عنوان مجرم شناخته و راهی زندان شد. همچنین شورا قانون جدیدی تصویب کرد. تمامی روزنامهنگاران و کارمندان رسانههای جمعی قبل از استخدام باید مورد آزمون عقیدتی قرار بگیرند تا اعتقاد آنها به تاکاهیرا ثابت شود.
اقدامات جلسه شورا ترس را بر جان مخالفان تاکاهیرا انداخته بود. هیچکس دوست نداشت به سرنوشت روزنامهنگار دچار شود. بخشی از مردم هم اقتدار شورا و تصمیم قاطع آن را تحسین میکردند و با پاکسازی رسانهها موافق بودند. قلم روزنامهنگار مخالف میتوانست ضربات سنگینی به تاکاهیرا وارد کند.
تاکاهیرا جان گرفته بود. قانون تکراری و رو به فراموشی صاف بودن زمین حالا تبدیل به یک اصل مهم شده بود. تمام مدارس برنامههای ویژهای برای روشن کردن دانشآموزان برگزار میکردند. در رسانههای جمعی و روزنامهها همواره مطالبی در ستایش دستاوردهای تاکاهیرا و لزوم پایبندی به آن منتشر میشد. تشکلات دانشجویی و گروههای محلی برای تبلیغ تاکاهیرا فعالیت میکردند و حتی کسانی که به تاکاهیرا اعتقادی نداشتند با این موج همراه شده بودند. هر معتقدی به سهم خودش در تلاش بود تا تاکاهیرا را زنده نگه دارد.
پسر پیرمرد برای تعطیلات به خانهی او آمده بود. تنها یک پسر داشت که تشکیل خانواده داده بود و با دو فرزندش در شهر دیگری زندگی میکرد. صاف بودن زمین برای خانواده پیرمرد اهمیتی نداشت. صرفاً برای رفع تکلیف به شعار پایبند بودند.
موقع خوردن شام همه خانواده دور سفره جمع بودند. پسر که در اداره بیمه کار میکرد گفت بعد از تعطیلات باید در آزمون گزینشی شرکت کند. رئیس اداره بیمه از معتقدین سرسخت به تاکاهیرا بود و دوست نداشت هیچ غیرمعتقدی در ادارهاش مشغول به کار باشد. پیرمرد به او تذکر داد که دقت کند و ابراز مخالفتی نکند. نوهی کوچکتر پیرمرد که دختر جوانی بود میان صحبتش پرید و گفت: «به نظر من نمیشود تا ابد از واقعیت فرار کرد. پدربزرگ خود شما هم معتقدید زمین صاف نیست». پیرمرد زیرچشمی نگاه سنگینی به او کرد و چیزی نگفت. پسر خیال پیرمرد را راحت کرد و به شوخی گفت جوری از تاکاهیرا دفاع میکنم که ترفیع هم بگیرم.
به نظر شوخی پسر جدی میآمد. اعتقاد به تاکاهیرا و گزینش بر اساس اعتقاد به صورت قانون نانوشتهای درآمده بود. قانونی که فقط برای مطبوعات و رسانهها تصویب شده بود، حالا در بیشتر ادارات دولتی در حال اجرا بود. با این که بسیاری از مردم هیچ اعتقادی به زمین صاف نداشتند و حتی به آن فکر هم نمیکردند، همه در حال تلاش برای اعلام اعتقاد خود به صاف بودن زمین بودند. چیزی که در سالهای قبل اهمیتی نداشت و لزومی به مطرح کردن آن نبود.
دیگر تنها گفتن این که زمین صاف است کافی نبود. باید صحبتها راستیآزمایی میشد. ادارات شروع به تحقیق کرده بودند. اگر همسایهها و آشنایان تایید میکردند که کسی به صاف بودن زمین اعتقادی ندارد، شانس استخدام صفر میشد. مکالمات تلفنی، پیامهای رد و بدلشده، صحبتهای مطرحشده در جمعهای دوستانه و هر روش ارتباطی باید کنترل میشد تا بتوان راستگویی اشخاص را راستیآزمایی کرد. بسیاری از اشخاص در آزمون راستیآزمایی مردود میشدند و کار به اخراج یا حتی زندانیشدن میرسید.
چیزی نگذشت که مساله از کره میانی فراتر رفت و پای سایر کشورها به میان کشیدهشد. عدهای از اعضای شورا صحبت از صادرات تاکاهیرا میکردند. تاکاهیرا مکتبی بود که در طول سالها صلح و ثبات را برای کره به ارمغان آورده بود و میتوانست دنیا را از همه گرفتاریها نجات دهد. با تصویب طرحی در شورا کشورهایی که به تاکاهیرا اعتقادی نداشتند به عنوان دشمن مطرح شدند. تقریباً تمام کشورها! تنها برخی از کشورها با تاکاهیرا مخالفتی نداشتند و حق تصور صافبودن زمین را برای مردم کرهی میانی محترم میشماردند.
با روند شیوع تاکاهیرا انتظاری جز خلق دشمن نمیشد داشت. دشمن قرار نبود تنها در جبهههای جنگ به کره حمله کند. دشمنی که اعتقاد و قانون کره را هدف گرفته نیز محکوم به نابودیست. بعد از این اتفاقات در گردهماییهای وقت و بیوقت پاسداشت تاکاهیرا شعارهای جدیدی شنیده میشد. شعارهایی از جنس نفرت و گل سرسبد آنها مرگ بر گِردگَرا!
پیرمرد تنها در خانه نشسته بود و از روی عادت به چُپُقش پک میزد. در فکر فرو رفته بود. به یاد شبی افتاده بود که پدرش به خاطر بیان اینکه تاکاهیرا بیفایده است او را تنبیه کرده بود. هنوز هم باور داشت تاکاهیرا بیفایده است؛ هر چند شعار زمین صاف است را به زبان میآورد. همه در تقلا بودند که عربده بزنند زمین صاف است؛ ولی کمتر کسی به معنای حرفش توجه میکرد. صافبودن زمین برای هیچ کس اهمیتی نداشت. مهم این بود که تاکاهیرا سقوط نکند. درست است که تاکاهیرا بر پایهی همین اصل یعنی صاف بودن زمین برقرار بود ولی تاکاهیرا هویتی جدا از شعارش داشت.
داشت فکر میکرد موقع جوانیاش اعتقاد داشتن یا نداشتن به تاکاهیرا مزیتی نداشت و واقعاً همانطور که به پدرش گفته بود، تاکاهیرا بیهوده بود؛ اما حالا بین اعتقاد داشتن و نداشتن به تاکاهیرا فرق وجود داشت. اگر کسی معتقد نبود تاوان سختی میداد و هر چه بیشتر اعتقاد داشت، سزاوار پاداش بیشتری بود. تاکاهیرا هنوز همان قانون بهدردنخور دوران جوانیاش بود ولی ارزش پیدا کرده بود.
با شروع روند گزینشِ افراد، مشکلاتی در کره میانی به وجود آمده بود. مدارکی ثابت میکردند که سه نفر از اعضای شورا فاسد و بیاعتقاد به زمین صاف هستند. در نتیجه زندانی و با سه معتقد جایگزین شدند. همین روند در تمامی ادارات حاکم بود و صرف داشتن تخصص برای کسب عناوین شغلی کفایت نمیکرد.
طبیعی بود وقتی کسی سابقه خدمت در اداره راهسازی را ندارد و صرفاً به خاطر ابداع شعار «تاکاهیرا بمیرد، گِردی نمیپذیرد» به عنوان مدیر اداره راهسازی منصوب میشود، روند توسعه راههای کره با مشکلاتی روبهرو شود.
آهسته آهسته وضعیت کشور در حال خروج از ثبات بود. یک روز قیمت میوه گران میشد. روز دیگر بنزین نایاب بود. ساختمانهایی خارج از استاندارد شهرسازی بنا میشدند و اعتقاد به تاکاهیرا مجوزهای خارج از عُرفی صادر میکرد. اما چیزی که در این میان ثابت بود، شاخص رشد کره بود. مهم نبود در چه زمینهای، در مطبوعات و رسانهها، کرهی میانی همواره رشد میکرد. تاکاهیرا هر روز استوارتر از دیروز میشد و رسانهها تبلیغات بیشتری برای رنگ و لعابدادن به دستاوردها میکردند.
خارجشدن کرهی میانی از ثبات یکشبه اتفاق نیافتاد ولی روندی تصاعدی داشت. دیگر برای لمس گرانی نیاز به پرسیدن قیمت بنزین از پیرمردها نبود. هر جوانی قیمت ارزانتر محصولات را به خاطر داشت.
وضعیت گزینشها داشت آزاردهنده میشد و حتی کسانی که معتقد سرسخت به تاکاهیرا بودند از پروسهی اثبات اعتقاداتشان میترسیدند. در این میان به نظر میرسید شورا هم کارایی خود را از دست داده و دیگر توانایی تصویب طرحهایی که مشکلات را برطرف میکنند را ندارد. حذف اعضای ریز و درشت شورا به بهانهی عدم موفقیت در گزینش باعث شده بود قشر محدودی صلاحیت تصویب قانون را داشته باشند.
صدای اعتراضات به وضعیت کشور به گوش میرسید. همه جا امن و امان بود ولی در میان صحبتهای مردم قبح حرف زدن درباره تاکاهیرا ریخته بود. کمتر کسی بود که خودش یا خانوادهاش از گزینشهای سخت تاکاهیرا ضربه نخورده باشند. مردم تا وقتی از آزمون گزینش رد نمیشدند صحبتی درباره تاکاهیرا نمیکردند؛ اما نمیشد از کسی که به خاطر گزینش تاکاهیرا بیکار شده، انتظار سکوت داشت. گویا بر اثر سختگیریها قشری خلق شده بود که چیزی برای ازدستدادن نداشت.
شورا برای کنترل افکار عمومی گشت ویژهای را مامور کرده بود. این گشت وظیفهی کنترل صحبتهای مردم را داشت. در صورتی که تشخیص دادهمیشد صحبتهای شخصی با اندیشههای تاکاهیرا مغایرت دارد حتی اگر مستقیماً با آن مخالفت نکند؛ او را دستگیر کرده و با برگزاری کلاس و گرفتن تعهد، به او تذکر میدادند.
اعضای شورا بیاعتقادی به تاکاهیرا را حس میکردند. با اینکه سختترین گزینشها در جریان بود اما امکان کنترل اندیشه وجود نداشت. طرحهای تشویقی برای ایجاد وفاداری به تاکاهیرا تنها دوقطبی بهوجودآمده را تشدید میکرد. بخشی از مردم در به در به دنبال استفاده از امتیازات تاکاهیرا بودند و بخش دیگر که شامل امتیازات نمیشدند، روز به روز دلسردتر.
پیرمرد بیمار بود و به نظر میآمد چند صباحی بیشتر زنده نیست. خانوادهی پسرش چند روزی قید کار را زده بودند و به شهر او آمده بودند. نزدیک پاییز بود و روزها کوتاه و دلگیر میشدند. دخترک جوان کنار تخت پدربزرگش نشسته بود و برای اینکه روحیه بگیرد، سربهسرش میگذاشت.
- بابابزرگ! ولی قبول کن که زمین صاف نیست.
- وقتی همسن تو بودم همین حرف رو به پدرم زدم. هنوز سیلیای که بعدش خوردم را فراموش نمیکنم.
- بعدش چی؟ چون سیلی خوردی دیگه نباید ادامه میدادی؟
- چی رو ادامه نمیدادم؟
- واقعیت رو. میشد همون موقع قال این قضیه کنده شه.
- اون موقع قضیهای در کار نبود. بودن و نبودن تاکاهیرا هیچ فرقی نداشت.
- من دوست دارم زودتر این ماجرا تموم شه. خستهکننده شده همه چی.
- تو یه دختر تنهایی. چه کاری از دستت برمیآد؟
- نمیدونم. ولی حقیقت راهش رو پیدا میکنه.
بحران اقتصادی و دوقطبی اجتماعی، تهدید و فشارهای مداوم کشورهای خارجی، نابودی محیطزیست، کنترل اندیشه و جلوگیری از ابراز عقاید و بحرانهای دیگر هیچکدام باعث از بین رفتن تاکاهیرا نشدند. یک عصر سرد، حوالی پاییز، دختری روی زمین افتاد.