خرده متن
خرده متن
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

گلدون

خواب دیدم از یکی از بالکنای ساختمون روبه‌روی خونه‌مون یه چیزی ‌آویزونه. اول خیال کردم گلدونه که از سقف آویز کردن اما وقتی خوب خیره شدم یه پسر جوون دیدم که با طناب از گردن معلق مونده بود. بدنش تو هوای باز آروم تاب می‌خورد و کله‌ی کج شده‌ش نزدیک بود که از حلقه‌ی طناب در بره.

هنوز به خودم نیومده بودم که پنجر‌ی بالکن خونه کناری باز شد. یه مرد با طناب و چهار پایه اومد بیرون. هنوز طناب رو دور گردنش ننداخته بود که چند نفر دیگه با طناب و‌ چهارپایه از بالکن خونه‌شون بیرون اومدن. بعضی‌هاشون مشغول گره زدن طناب بودن و چند نفری هم چهارپایه رو از زیر خودشون کشیده بودن که پنجره‌ خونه‌های دیگه یکی یکی باز شد...

یک ساعت بعد، منظره‌ی روبه‌روی خونه‌مون این بود: یه عالمه پنجره‌ی باز با یه عالمه گلدون آویز.

گلدونطنابپنجرهخوابهمسایه
جایی برای اشتراک خرده داستان های روزانه.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید