Khvtiri
Khvtiri
خواندن ۱ دقیقه·۸ ماه پیش

بال های سوخته یک فرشته | به قلم محمد خطیری


لیسه ای به تیغه خون آلودم زدم

سعی می کند از دستم فرار کند

اما آخر این راهرو بن بست هست

صدای شیون یک مرد عجیب نیست ؟!

اما برای من لذت بخش است

غرورش در این لحظه دود شده و به هفت آسمان نفرین شده رسیده

دو انگشتم را در دهانش می گذارم تا خفه شود

تیغه ای که در دست دارم مرا التماس می کند

که با مقتول معاشقه کند

ضربات پیاپی

ضربات پیاپی

ضربات پیاپی

آنقدر ادامه دادم که تیغه ام به اوج لذت جنسی خود رسید

دیگر تکان نمی خورد

اما در عوض خون بدنش به خوبی در حال حرکت است

شکافی بر سینه اش زدم

قلبش را در آوردم

بوسه ای بر قلب خاموشش زدم

دهانش را شکافتم

قلبش را تکه تکه کردم

و در دهانش گذاشتم

هر قتل یک داستان به همراه دارد

کسی را از دنیای تاریک حذف کردم

که به پاکی کودکی تعرض کرده بود

قلبش را در دهانش گذاشتم

تا مزه تلخ آن را بچشد

البته اگر جانی در بدن داشته باشد

هنوز هم انگاری دارد به من نگاه می کند

باورش نشده هنوز

بخواب

چشمانت را ببند مرد هرزه ی من


این متن فی البداهه نوشته شده است
همچنین برای ساخت تصویر این نوشته از هوش مصنوعی Copilot استفاده شده است .
به قلم محمد خطیری
نوشته کوتاهداستان کوتاهرمان کوتاهداستان ترسناک
ی آدم عادی توی ی دنیای غیر عادی !
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید