در هنگام نوشتن به موسیقی Lorn - Acid Rain گوش داده ام و تصویری که مشاهده می فرمایید با استفاده از هوش مصنوعی Copilet ساخته شده است .
پرنده ای را نگاه کن فرزند من
که از خاکستر برخواسته
صدای شیاطینی که دور او می چرخند
دست هایشان رو ببین که سعی می کنند او را به پایین بکشند
او قلبش از ایمان به آزادی پر شده
نیرویی نامرئی او را به بالا می کشد
مدت ها بود که او را می شناختم
از کودکی در مزرعه ای آفت زده
که ملخ های صحرایی به آن هجوم آورده بودند
زندگی سختی را سپری می نمودیم
عشق را از کودکی تجربه کردم
هم اینک که این خاطرات را مرور می کنم
شیاطین مرا فرزند تاریکی نامیده اند
تیغه ای در دست من است
با دسته ای از درخت گردو که پدرم آن را تراشیده
ضربات محکمی که به قلب او زده ام
من نور را در این لحظه ترک کرده ام
شیاطین مرا در آغوش خواهند گرفت
اما من آن ها را نمی خواهم
خدا هم مرا فراموش خواهد کرد ؟
در این لحظه من مرد تنهای شبم
دست های مرا ببین که خونی شده اند
من عشق کودکی ام را کشته ام
من تغییر کرده ام
تغییری منفی در جهت تاریکی مطلق
دگر چیزی برای از دست دادن ندارم
تنها گناه دخترک آن بود که مرا نمی خواست
اما تمام دنیای مرا سعی کرده بود بگیرد
دنیایم در یک لحظه نابود شد و نتوانستم آن را تجزیه و تحلیل کنم
دنیایش را گرفتم
فرو بردم بر قلب خود
آنکه دنیایی را گرفت
من و تو در یک لحظه از این دنیا رفتیم
روح ما در دنیایی دیگر درگیر خواهند بود
از تو طلب بخشش نخواهم کرد
دنیایم را گرفتی
دنیایت را گرفتم
بد بخوان مرا
هیچ اهمیتی ندارد بد و خوب بودنم
وقتی که علاقه ای به زندگی نداشته باشم
این متن بصورت فی البداهه به قلم محمد خطیری نوشته شده است .