
تصویری که مشاهده می فرمایید با استفاده از هوش مصنوعی ChatGPT ساخته شده است .
از آخرین باری که تو را دیدم سالها میگذرد
چند بهار و زمستان را پشت سر گذاشتهام
با بیماری خود دستوپنجه نرم کردهام
خاطرات آمدند و رفتند و کمرنگ و پررنگ شدند
اما هیچگاه تو را فراموش نکردهام و نخواهم کرد
تنها چهارده سال داشت که برادرش را از دست داد.
خاطراتی مبهم و رازآلود در ذهنش، روحش را پژمرده کرده بودند.
به یاد میآورد که به او گفته بودند:
«فراموش نکن که هدف تو و برادرت چه بود.»
اما براستی به یاد نمیآورد آن هدف چه بود!
به یاد نمیآورد، اما در آخرین لحظات،
او و رافائل یک حق انتخاب داشتند و آن هم این بود که
تنها یک نفر میتوانست برگردد و در کنار مادر و پدرش زندگی کند.
رافائل برای لحظهای فکر کرد و چهرهی نگران برادر کوچکش را تماشا کرد.
برادر بزرگتر برای آخرین بار خواست که هوای برادر کوچکترش را داشته باشد.
اجازه داد تا او برگردد و شانس زندگی داشته باشد.
قلبش از عشق شعلهور شده بود.
کسی چه میداند!
شاید در آن لحظه خدا بر لبهایش لبخندی نقش بسته بود.
رافائل برای آخرین بار به برادر کوچکترش گفت:
«کاری نکن از انتخابی که کردهام پشیمان شوم.»
برادر کوچکتر بعدها پی برد که رافائل چه لطفی در حق او کرده بود.
اشک در چشمانش جمع شد و همچون ابرهای پاییزی باریدند.
این متن بصورت فی البداهه به قلم محمد خطیری نوشته شده است .