خاکِسْتَرِ خیالْ
خاکِسْتَرِ خیالْ
خواندن ۲ دقیقه·۲ روز پیش

زَنجیرِ واژِه‌ها

نامه‌نگاریِ اداری برای من حکایتی از کلافگی است؛ سفری در کویری بی‌انتها، جایی که هر واژه به زنجیری بدل می‌شود و هر جمله باری بر شانه‌هایم می‌افزاید. هر بار که قلم را به‌اجبار بر کاغذ می‌گذارم، گویی در برزخی از واژه‌های بی‌روح گرفتار شده‌ام؛ واژه‌هایی که نه از دل برمی‌آیند و نه به دل می‌نشینند.

این نامه‌ها، با دعاهای مصنوعی و ارجاعاتِ خشک و تهدیدآمیز، مرا به یاد تابلوی سوم ماه مه ۱۸۰۸ اثر فرانسیسکو گویا می‌اندازند؛ قربانیانی بی‌دفاع که در برابرِ گلوله‌های بی‌احساس سقوط می‌کنند. گویی واژه‌ها همان قربانیان‌اند، و هر جمله ماشه‌ای است که باید چکاند، بی‌آنکه بدانم چرا یا برای چه کسی.

محیطِ کار نیز بازتابی از همین سختی‌هاست. سکوت‌هایش، قوانینِ بی‌احساسش و روزمرگی‌هایش، جایی برای رؤیا و خلاقیت باقی نمی‌گذارند. با خود می‌گویم، اگر این‌همه تلاش برای زنده نگه‌داشتنِ واژه‌هاست، چرا باید آن‌ها را در قفسی از تکلف و اجبار گرفتار کنم؟

اما گاهی، درست در دلِ این برهوت، نوری از دور می‌تابد. دستی که گویی از جنسِ پری‌هاست، به یاری‌ام می‌آید. این پری نه خیالی و دور، که واقعی است؛ دستی از خلاقیت، لطافت و معنا که می‌تواند حتی بر سردترینِ واژه‌ها جانی تازه بدمد. او همچون یک نقاش، به‌جای خطوطِ خشک و تکراری، نقش‌هایی زنده بر کاغذ می‌زند.

نمی‌دانم این نیرو چگونه در دلِ فضای بی‌روح جاری می‌شود. اما هر بار که قلم به حرکت درمی‌آید، واژه‌ها رنگ می‌گیرند و جمله‌ها معنا می‌یابند. نامه‌هایی که روزی سرد و بی‌جان بودند، به پلی برای ارتباط و فهم تبدیل می‌شوند.

و من، هر بار که این لطف به من می‌رسد، درمی‌یابم که حتی در سخت‌ترین و بی‌روح‌ترین شرایط، می‌توان معجزه‌ای یافت. شاید زندگی همین باشد: زنجیره‌ای از اجبارها که گاهی در دلشان، لطفی بی‌پایان نهفته است. واژه‌ها نه از کاغذ، بلکه از قلب‌ها جان می‌گیرند. و اگر نیرویی از جنس خلاقیت باشد، حتی خشک‌ترینِ کلمات هم می‌توانند زنده شوند. الهام‌های پنهان، هرچند ناپیدا، در همین لحظات ساده زندگی حضور دارند.

دلواژه‌ها
“خاکستر خیال” گریزگاهی است برای کشف زیبایی‌های پنهان و سکوت‌های ناگفته. آرامش را در نگاه غزال، همسرم، و نلی، گربه‌ی کوچکمان، می‌یابم. این‌جا، عشق، اندیشه و خیال پلی است میان من و شما.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید