ویرگول
ورودثبت نام
کوثر گلیج
کوثر گلیج
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

/مرگ واژه ها!/

 (گاهی کلمات هم می میرند.)
(گاهی کلمات هم می میرند.)


در یک لحظه اتفاق می افتد. مرگ را میگویم. اگر کسی آنجا نباشد و نبیند هیچ کس متوجه نمیشود یک نفر از جمعیت دنیا کم شده! مرگ، فقط برای انسانها نیست...

اگر موجودیت یک موجود را از او بگیری می میرد... خواه انسان باشد یا هر موجود دیگر در این عالم متناهی... پس کلمات هم میتوانند بمیرند؛ همانطور که میتوانند بکشند.

در یک لحظه اتفاق می افتد. گویی وجودت زیر و رو میشود! یک جمله، میتواند طوری فلجت کند که افتادن در دره ای با شکستگی های مهره های گردن و ستون فقرات نمیتواند! حرف ها را میشنوی! لحظه ای بعد اتفاقاتی در وجودت روی میدهد بی آنکه بخواهی ! دستت یخ میکند. صورتت بی حس میشود. چشمانت تار میشود. توده ای دردناک در گلویت متولد میشود به نام بغض! میخواهی قورتش بدهی درد دارد؛میخواهی آن را بالا بیاوری، آبروریزی دارد، یک دوراهی شکل میگیرد! آنگاه کلماتت تحلیل میروند، خم میشوند، مچاله میشوند و می میرند! و این تیر خلاص است... وجودت زیرورو شده و درونت همه چی به هم ریخته! این واکنش ها خودشان میایند...چند لحظه میمانند، ویرانه ای از تو میسازند و بعد میروند!:)

وقتی رفتند تازه به خود میایی! تصمیم میگیری با دست های یخ کرده ات چه کنی... بگذاری در جیب لباست؟! دو دستت را به هم گره بزنی؟! یا بی خیالشان شوی تا در خزان خود بمانند؟! تازه به صورتت فکر میکنی حالا چگونه است؟! بی حس؟! آشفته؟! رنگ پریده یا ...؟! درد را حس میکنی در گلویت، آن توده لاعلاج...تصمیم میگیری برایش! نه قورتش میدهی نه بالا میاوری! فقط آن را همانجا میکُشی:)

لبخند میزنی:)!

و بغضت، حست و خودت با هم به پایان میرسید! به کلماتت فکر میکنی. تازه اینجا جای دردناک ماجراست!

آنها مرده اند و تو نفهمیدی. دیگر نیستند و تو آنها را نداری پس سکوت میکنی!

مخاطبانت، درونت نبوده اند. به ظاهرت نگاه میکنند! لبخندت را باور میکنند. سکوتت را نشانه رضایت میدانند و فکر میکنند این چند ثانیه هیچ اتفاقی نیفتاده و تنها چند کلمه تلفظ کرده اند و هیچ! فکر میکنند در آن چند ثانیه تغییری رخ نداده و همه چیز مثل سابق است! نمیفهند تو فلج شده ای! نمیفهمند بغضت را در گلویت کشته ای! نمیفهمند فریادِ احساساتت را خفه کرده ای! نمیفهمند بحرانی سخت را پشت سر گذاشته ای! نمیفهمند کلماتت مرده اند و دیگر نیستند و موجودیت نداردند.

این یک چرخه مخوف در حیات انسانهاست! مشکل اینجاست کسی درون کسی دیگر نیست:)

تا به حال چند بار کلماتتان به قتل رسیده است؟! و مهم تر چند بار کلماتتان قاتل بوده اند؟!:)
غمسکوتدرونياتتراوشات ذهنیمرگ
دچارم به کلمات و دانشجوی نوپای طب
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید