غم
این حس قدرتمند که در تکتک سلولها نفوذ میکند. شجاعت میبخشد، بیباکی میآفریند...غم گاه انزوا را بر بوم روح میکشد و گاه صراحت را در بیان احساسات قلب خلق میکند...در مازندران من ترانهای محلی به نام قلندر موجود است که در آن عاشقی دلشکسته در بدو ورود به ولایتش به علت شدّت غمی که وجودش را تسخیر کرده نیاز به همصحبت دارد...قلندری (درویش) را میبیند و زبانش به شرح غم نهفته و توصیف معشوقش باز میشود .
قلب انسانها آنچنان پاک است که گاه زبان نیز دلش به رحم میآید و تنها کاری که میکند این است که باری را از قلب بکاهد. با بیان . با زبان. دیوانه نپنداریم کسانی را که دور بغضشان گلو پیچیدند. یا سرچشمهی اشک هایی که همیشه از چشمانجاریست... از صدای شکستن قلب ها اعضا و جوارح درد میکشند و چشمها اشک میریزند.