ویرگول
ورودثبت نام
زینب حسینی
زینب حسینیگاهی میان سردرگمی هایم واژگانی می یابم... از جنس زندگی... معمولی و تکرارشونده!
زینب حسینی
زینب حسینی
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

امان از شنبه؟!

امروز در دفترم پیش از هر چیزی نوشتم «شنبه سیزدهم شهریور 1400» تا بدانم باید چه احساسی داشته باشم... آااه شنبه! خب چه حسی باید داشته باشم؟ نمیدانم... دیگر شنبه ها «فارسی، ریاضی، تاریخ، علوم» نداریم... دیگر حتی شنبه ها «تحولی، روش تحقیق، زبان تخصصی» هم نیست! منم و یک تقویم که تمام روزهایش شنبه، دوشنبه یا حتی جمعه اند!

خانه نشین شدن، که حقیقتا دیگر نمیدانم بخاطر کروناست یا درونگرایی، آنقدر طولانی شده که نه تنها مختصات زمانی را از دست داده­ ام، که دارد مفهوم مختصات مکانی را هم از یادم میبرد... چه بسا چند وقت دیگر در دفترم کنار تاریخ روز بنویسم «میز تحریر اتاق، خانه خودمان، ...، ایران»!

میدانی چه میخواهم بگویم؟ دیوانه نشده­ ام! ارتباطم با واقعیت را هم از دست نداده ام! فقط محدودیت های فیزیکی، دارد روانم را هم به بند میکشد، دارد مرا دچار روزمرگی میکند... آخر هر روز همین دیوارها! همین آدم ها (که البته از جانم بیشتر دوستشان دارم)! همان اخبار و محتوای تکراری فضای مجازی! هر روز منم و 24 ساعت اوقات فراغت که باید در خانه سپری شود!

میخواستم مثل بعضی ها مثبت اندیشی به خرج دهم و به خودم بگویم «تو دچار روزمرگی بشی؟ دختر به این باهوشی؟» (انگار که ربطی به هم داشته باشند)! اما بیا یک بار هم که شده بگذاریم احساس منفی تمام وجودمان را بگیرد... بیا حال بد را خفه نکنیم... بیا خودمان را محکم در آغوش بگیریم و نگوییم «همه چی درست میشه! یه زمانی حسرت بیکاری الانت رو خواهی خورد!»...

میگویم «زینب جانم! حتی اگر هر روز زندگی ات مثل هم باشد، دوستت دارم... حتی اگر دچار روزمرگی شده باشی، دوستت دارم... حتی اگر برای فردا و یک ماه دیگر برنامه ای نداشته باشی، دوستت دارم... حتی اگر مفیدترین کار امروزت بیدار شدن از خواب باشد، دوستت دارم...حتی اگر الانِ خودت را دوست نداشته باشی، دوستت دارم... دوستت دارم!»

روزمرگیروانشناسی
۷
۱
زینب حسینی
زینب حسینی
گاهی میان سردرگمی هایم واژگانی می یابم... از جنس زندگی... معمولی و تکرارشونده!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید