ویرگول
ورودثبت نام
Leila Tanhaei
Leila Tanhaei
خواندن ۱ دقیقه·۸ ماه پیش

(سنگ صبور این روزهای من...)


افکار ذهنم عجیب به هم گره خوردند.در اندیشه آنم چگونه این گره های کور را باز کنم و سر و سامانشان بدهم. به کاغذ و قلم روی آوردم. به امید آنکه افکارم را زمزمه وار به قلم بگویم و او کلمات را کنار هم بچینید و در دل عظیم کاغذ بنگارد. می دانم کاغذ هم بی رسمی نمی کند و آنچه قلم در او نگاشته را جار نمی زند. قضاوتت نمی کند، مدام شیشه قلبت را نمی شکند، تو را بازیچه بازی خود نمی کند و به هر سازی که میخواهد تو را نمی رقصاند.می دانم کاغذ می تواند سنگ صبورم باشد. می دانم اگر دردهایی که قلبم را می فشرد را در او بنویسم خم به ابرو نیاورد و با سکوتش به من بفهماند که بنویسم هر آنچه که دل شکسته ام می خواهد؟آری دل من هم مانند خیلی های دیگر شکست. آدم ها شکستنش... می پرسید چگونه؟بگذار بهتان بگویم.آن چیزی که آدمها با آن دل من را شکستند کلمات بود. کلمات هم می توانند بی رحم باشند ولی بی رحم تر از آن صاحب کلمات هستند که قلبت را نشانه می گیرند و تیرشان را بی رحمانه شلیک می کنند. آن وقت تو می مانی و قلبی که سخت زخمی شده و به این سادگی خوب نخواهد شد...


دلکاغذکلماتدل شکستنقلم
نویسنده✍️
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید