پس از تجربهی امروز من دارم کم کم به این نتیجه میرسم که روزهای جمعه وقت مناسبی برای نویسندگی نیست! حتما باید روز کاری باشد، در حال برگشت از شرکت باشم، خستگی با کوفتگی ترکیب شود و بیحوصلگی چاشنی کار، درختها را تماشا کنم و موزیک غمگین گوش کنم، گرم باشد و اتوبوس شلوغ، کوله پشتی روی دوشم سنگینی کند و بار تنهایی بر قلبم، تا آن وقت بالاخره خیال نوشتن جان گیرد. آن وقت مینویسم، خوب! عواطف باید غلیان کند، صدای ذهن باید در بیاید، حالا خوب یا بد. وگرنه نویسندگی در جمعهای که زیر باد کولر نشسته و سعی میکنی در ملال غرق نشوی، لطفی ندارد. چون زندگی جریان ندارد، شور و کشش حضور ندارد. باور کردم که هنر نه در آسودگی که در آشوب است، که جان مییابد.