به یاد توام...
در چند قدمی سقوط صبر...
در نزدیکی طلوع غم...
نفس های شلوغ شهر...
به یاد توام
در گوشهای از این دایرهٔ کوچــــک
از نزدیکی روحم به چشمانت تا این دور دست...
از حرفهای قاب شده رو دیوار «عمل نکردن»؛
تا گرمای بوسهت...
به یاد توام
در لذیذی مرور طعم خاطرات خوش
تا سر برآوردن واژه های خشک
در فتر گلایهها....
و نقاشی ستاره های امید در آسمان شو(شب)...
به یاد توام
در بهارز... توو خزانها
در روز، توو عمق شبانگاه
به یاد توام هر دم من خرابکار...
به یاد توام...
به یاد توام...
به یاد توام...
تو نیز گهگاهی...
اندکی...
کوتاه...
مرا یاد کن...
در بین اینهمه هیاهوی خودآغوشی...
وسط میدان مبارزهٔ غمها....
مرا یاد کن...
تا انگیزهای برای زندگی کردن داشته باشم...
مرا یاد کن تا دست انتظار از روی شانهام برداشته شود... ¡
بله تمام منِ ناتمام...
گهگاهی...
اندکی...
کوتاه...
به یاد من باش
حتی در خیال....
تو فقط باش...
من به بودن تو خوشم...
حتی در خیال....
با من باش...
به یاد من باش...
باو زبونوم موو در آورد خدایی انقد که گفتُم با مو باش به یاد مو باش... یکم اون سفتیتو بنداز دور، نرم باش، مهربان باش، دانا و خوش بیان باش، عشق من باش، مخاطب شعرای من باش، همدم من باش، همسفر و همسر من باش، همستر من باش، انگیزه من باش، عاشق من باش، دوستت دارم من باش، برا من باش، خنده هات، چشات، صدات، تک تک اعضا و جوارحت جواهره برا منن فقط، منم حسود آتیشی، پس یو جاست مای می😂😂✨💗✨🫀
ᴀʟғx