خسته میشوم...
می ایستم...
ابر چشمانم لبریز دریا شده است
کلافه و سرگردان
در میان این حال پریشان
ناگهان از سویی یاد تو میآید
خستگی هایم را باد میبرد
و ابرها به شوق عطر حضورت میبارند
چه زیباست کلماتم وقتی مخاطبشان تو باشی
تویی که فقط بودنت مرا بس است
وقتی به یادم می آیی
شکرانه ی بودنت مرا از هر نیازی غنی میسازد
از تو ممنونم
ممنونم که یادت را سپر خستگی هایم نمودی
هرچیزی ،حتی درد ها و پریشانی ها..
اگر مرا به یاد تو بیندازند زیبا هستند
تو را بخاطر این یادآوری ها سپاس