1. فروید "اراده معطوف به لذت"
2. یونگ "اراده معطوف به خودآگاهی و خود واقعی"
3. آدلر "اراده معطوف به قدرت"
4. ویکتور فرانکل "اراده معطوف به معنایابی"
5. پرز "اراده معطوف به تجربه کردن و زندگی در حال"
6. راجرز "اراده معطوف به پذیرش بدون قید و شرط خود"
7. اسکینر "اراده معطوف به کسب پاداش"
8. آلبرت الیس "اراده معطوف به تفکر عقلانی"
10. گلاسر "اراده معطوف به انتخاب و کنترل درونی"
11.ریک برن "اراده معطوف به من بالغانه"
12. کارن هورنای "اراده معطوف به کسب امنیت"
13. مزلو "اراده معطوف به خود شکوفایی"
دنیا محل نمایش اراده هاست اراده هایی که در جستجوی حقیقت اند و هر کسی در سهم خویش به گوشه ای از حقیقت دست می یابد. اراده محل رویش برداشت های متفاوتی بوده است و هر اندیشمندی بنا به زاویه دید خویش تلقی و برداشت خود از آن را در قالب تزی ارائه کرده است. حالا موضوع اراده آزاد یا جبر و اختیار که بحث های زیادی بین فیلسوفان متافیزیک ، الهی دانان و دانشمندان داشته در این جستار مدنظر نیست.بلکه سمت و سویی که اراده ها به آن گرایش داشته در اینجا بصورت خلاصه اشاره می گردد.
اراده معطوف به باور(ایمان) ، ویلیام جمیز
روان شناسی دین که یکی از پیشگامان آن، ویلیام جیمز است که نظریه و کتابی به نام «اراده معطوف به ایمان» دارد. او میگوید در تصمیمگیریبرای گزینههای زنده، اضطراری و فوری که شواهد عقلی آن ناقص است و گزینش عقلیامکانپذیر نیست، اراده به معنای عام تمایل عاطفی انسان وارد عمل میشود. از آنجا که در ایمانچنین شرایطی موجود است، اراده معطوف به باور ایمان را محقق میسازد. ملاحظات متعددیدر نقد دیدگاه جمیز وارد شده اما به طور اجمالی با توجه به شواهد عدیده اصل دخالت عواطف در باورها و ایمان مورد تأیید قرار گرفته است.
ایمان، از اقناع دل پدید میآید. مراد از دل، آنگونه که در تمام زبانهای بشری سابقه دارد، مظهر قوای دَرّاکه انسان است که البته با عقل هم پیوند دارد در این معنا، دل، مرکز تجلیات معنوی و شهودی نیز هست و امید و عشق و ایمان، حاصل تأملات آن است؛ به تعبیر دیگر، به طرح دلایل دل در ایمان آوردن میپردازد که بقول پاسکال" دل هم دلایلی دارد که عقل از آن بی خبر است".
اراده معطوف به معنا ، ویکتور فرانکل
نظر فرانکل آزادی به معنای رهایی از سه چیز است: ۱ـ غریزهها ۲ـ خویها و عادتها ۳ـ محیط در زمینهٔ نظریه شخصیت فرانکل معتقد است، در آدمی انگیزهیی بنیادی وجود دارد و آن «اراده معطوف به معنا» است. مکتب روانشناسی لوگوتراپی یا معنا درمانی که ویکتور فرانکل بنا نهاد امروز یکی از مکاتب مطرح روانشناسی در جهان است. خاستگاه لغوی معنادرمانی یا لوگوتراپی به واژه یونانی لوگوس باز میگردد. لوگوس به معنای واژه یا کلمه، ارادة پروردگار یا معناست. اما رساترین معادل آن معنا میباشد بر این اساس و بنا به گفته ویکتور فرانکل معنادرمانی عبارت است از: «درمان از رهگذر معنا یا شفابخشی از رهگذر معنا» یا «روان درمانی متمرکز بر معنا.
این نظریه به لحاظ فلسفی ریشه در اگزیستانسیالیسم و پدیدارشناسی و به لحاظ روانشناختی ریشه در روانکاوی و روانشناسی فردی و به لحاظ معنوی ریشه در تعهدی تام و تمام به وجود انسان دارد، همچون موجودی که به طرز تقلیل ناپذیری معنوی است و بر ۳ پیش فرض اساسی استوار است: الف) زندگی در هر شرایطی دارای معناست، ب) انسان اراده معطوف به معنا دارد و این اراده به نیاز مدام انسان با جست وجو نه برای خویشتن، بلکه برای معنایی که به هستی منظور می بخشد، ارتباط می یابد، ج) انسان تحت هر شرایطی از این آزادی بهره مند است که اراده معطوف به معنا را به ظهور رساند و معنایی بیابد. در نتیجه, زندگی از نگاه معنا درمانی تحت هر شرایطی معنا دار است, افراد با اراده ای معطوف به معنا انگیخته می شوند و انسان دارای اراده آزاد است.
فرانکل اراده معطوف به معنا را در مقابل دو تبیین ساده انگارانه فروید و آدلر یعنی: اراده معطوف به لذت و اراده معطوف به قدرت مطرح می کند. لذت قادر نیست زندگی را معنادار کند. اگر لذت منبع معنای زندگی بود زندگی چیزی برای ارائه به انسان نداشت.
اراده معطوف به حیات(جهان همچون اراده و تصور)، آرتور شوپنهاور
شوپنهاور فلسفهاش با این شروع میشود که به نیروی آغازین درون ما اسمی بدهد که میگوید از هر چیزی قویتر است: حتی از عقل، منطق و وجدان. آرتور شوپنهاور اسم این نیرو را اراده معطوف به حیات میدهد.
اراده معطوف به حیات نیروی ثابتی است که مجبورمان میکند پیش بریم و به هستی چنگ بیندازیم و همیشه به فکر منافع خودمان باشیم. این نیرو کور است، شعور ندارد و خیلی پیله کننده است. از نوجوانی به بعد این اراده در وجود ما وراجی میکند. مداوم حواس ما را به دنبال داستانهای شهوانی میبرد. به کارهای عجیبی وادارمان میکند و از همه عجیبتر مداوم باعث عاشق شدن ما میشود.
از دید شوپنهاور، "اراده" یک مقوله روان شناختی یا اخلاقی نیست بلکه مقوله ای است متافیزیکی و هستی شناختی. به این معنا که اراده ،ذاتِ چیز هاست و با ذات معقول در فلسفه کانت برابری می کند. بنابراین اراده جهان شمول، ازلی، نامتغیر و آزاد است. جهان پدیده ها آن چیزی است که من تصور می کنم و در عین حال نمودی از اراده است که در آن بازتاب دارد. اراده ای که آزاد و کور است که باعث می شود زندگی را بی انتها، بی غایت و بی معنی کند. امیال و هیجانات پس از مرگ نیز باقی می مانند و بعد از ما به هستی خود ادامه می دهند.
اراده معطوف به قدرت ، نیچه
یکی از چالشیترین ایدههای نیچه ، تلقی اراده معطوف به قدرت است و میتوان گفت چکیده تفکر نیچه در این اصل نهفته است.اراده معطوف به قدرت در گام نخست اراده است ، به این معنی که برخاسته از امیال ، غرایز و نیازهای انسانی است و نه از جنس بخش شناختی و تفکری ما و در گام دوم معطوف به قدرت است و نه حقیقت.
ارادۀ معطوف به قدرت هیچ ارتباطی با شهوت قدرت در دنیا ندارد که میل به اشغال جایگاهی مهم است. این مفهوم به چیزی کاملاً متفاوت اشاره دارد و به معنای ارادۀ معطوف به قوت تجربه، یا این اراده است که به هر قیمت ممکن، از کشمکشهای درونی که ما را میفرسایند پرهیز کنیم تا قدرتهای ما یکدیگر را خنثی نکنند و زندگی درونی ما به رکود و ضعف نگراید. ارادۀ معطوف به قدرت ارادۀ معطوف به فتح و غلبه، و برخورداری از پول و نفوذ نیست، بلکه میلی عمیق به دستیابی به حداکثر شور زندگی، یعنی زندگیای است که با تضاد درونی به فقر و چندپارگی نگراییده، بلکه حداکثر بهرۀ ممکن را از آن میبریم.
اراده معطوف به آزادی ، حافظ
حافظ شیرازی نیز همچون همة آزاداندیشان روشنبین پویهای مدام و مستمر به سوی آزادی دارد، و تجربة هنریاش معطوف به آزادی است.
عشق: عشق، میلی است معطوف به آزادی و هیچ قاعده و قانون و سنت و فرهنگی را برنمیتابد. صاحب این «فن شریف» مستغنی و بینیاز است و اسیر عشق از هر دو عالم آزاد است.
آقای دکتر شفیعی کدکنی در کتاب این کیمیای هستیاشاره ای به ارادهی آدمی میکنند که به خلاف نیچه،اندیشمند آلمانی که آن را معطوف به قدرت میداند،آن را معطوف به آزادی مینمایند که کاملا درست است.تلاش آدمی دانسته و ندانسته در طول زندگی برای رسیدن به آزادیست.بچه پس از تولد و بدون تحرک با مشاهدهی فضایی گسترده اما نتوانستن از جای خود حرکت کردن و هرجا بخواهد رفتن در رنج است،بالاخره با راهافتادن و پس از آن تلاش برای حرف زدن همه تلاشی برای آزادی از زندان بیحرکتی و ناتوانی گفتار است،این تلاش در طول زندگی برای رهایی و بیرون رفتن از بنبستهاست و حقیست برای هر کس که بتواند انتخاب کند،پس:آزادی حق انتخاب با درک مسوولیت است. خود من در کتاب شکرانهی منفی چند سال قبل در این باره بحث مجملی کردهام.تاکید بر این نکته ضروریست که آزای بدون درک مسوولیت توحش صرف است.
در خاتمه جای یادآوری دارد که بگویم سخن دکتر شفیعی که ارادهی آدمی را معطوف به آزادی میداند بر نظر نیچه که آن را معطوف به قدرت مینماید،از هر جهت مرجح است.