خیابان ولیعصر را رو به بالا رفت، تابلو ها رو نگاه میکرد، شیرینی فروشی نگار رو که رد کرد رسید به یک ساختمون که تابلوهای سفیدی داشت که داخلشون لامپ بود، چشم چرخوند ببینه کسی رو پیدا میکنه.
پیدا نشد و رفت بالاتر رسید به چهار راه میرداماد، پشت چراغ قرمز ایستاد و پا پا میکرد زودتر چراغ سبز بشه، حتی گذر عابرها هم کلافه اش کرده بود، چراغ سبز شد رسید به ساختمون اسکان یه نگاهی کرد و باز دید تابلویی که میخواد نیست، پیش خودش گفت همیشه جلو چشمتن حالا که میخوای نیست.
یه رهگذر یه نگاه بهش انداخت، عینک آفتابیش رو درآورد زد که کسی متوجه اشکاش نشه. با اینکه کلینیک میرداماد رو همیشه میدید اما اون روز کلینیک اصلا یادش نبود. باز رفت بالاتر رسید به بیمارستان خاتم الانبیا.
پیش خودش گفت اینجا دیگه حتما داره، رفت اونور خیابون که بره داخل، نگهبان اشاره کرد خانوم از بخش بانوان داخل بشید، با عجله وارد درگاه شد که نگهبان گفت خانوم چادر سرتون کنید. همینطور که کلافه بود و بغض داشت چادر سرش کرد و رفت داخل با یه نگاه ملتمسانه گفت ببخشید آقا من بخوام برم بخش درمانگاه کجا باید برم؟ مرد یه اشاره کرد و گفت از اون در داخل بشید و برید سمت چپ. به درب برقی رسید دید نوشته درمانگاه (چشم ها نمی بینند آنزمان که دلهره از دست دادن داری حال میفهمم اطلاعات بیمارستان برای چیست)
همونطور که عکسش دستش بود رفت درمانگاه و گفت ببخشید خانوم یه وقت میخواستم دکترتون امروز هست؟ خانوم یه نگاه انداخت و گفت کارتون چیه؟ گفت میخواستم جواب آزمایشم رو به دکترتون هم نشون بدم آخه .... حرفش رو خورد.
دفترچه دارید؟
بله بله تامین اجتماعیه خوبه؟
بله بدید لطفا
لطفا 12هزار تومان هم هزینه ویزیت میشه نقد میدید یا کارت میکشید؟
کارت بکشید لطفا
برید داخل راهرو
وارد راهرو که شد انگار میخواست زمان کش پیدا کنه قدم هاش رو آروم کرد و حالا دیگه تابلوها رو میدید
اتاق اول 502 بخش شکستگی، اتاق دوم 504 بخش فیزیوتراپی، اتاق سوم 506 بخش مغز و اعصاب.