رشد و شکوفایی دانش بشری مدیون این ویژگی خود است که محور و مبنایی جز واقعیت ندارد. از این رو از همان زمانی که دانش زیستشناسی به مانعی سرسخت ولی واقعی برخورده است، به شدت تلاش میکند بیش از گذشته زمام فرایندهای پیر شدن، ناتوانی جسمی و مرگ را در دست بگیرد و البته در مرزهای ناتوانی خود ناچار است، پای علوم اجتماعی را هم وسط بکشد و از آنها کمک بگیرد.
تاکنون برخورد تمامی علوم به مانع مهم مرگ، به یادمان آورده است که قدرت بشر در مقابله با طبیعت، در همه حال حد و حدودی دارد. پس چه میتوان کرد وقتی در اوج شادیها و معناهایی که برای زندگی و میل به زیستن انسان توسط خود او خلق شده است، ناگهان حقیقت مرگ با بهانهای کوچک و باورنکردنی خود را نشان میدهد؟ جایی که ابهت پوشالی فرد بودن و مستقل بودن انسان، ناگهان فرو میریزد و رخداد مرگ باز هم من، تو، او را به همدیگر متصل میکند و دست کم ما را به یک امر مشترک پیوند میزند و میفهمیم دیر یا زود ما هم با مرگ مواجه خواهیم شد.
اگر چه تمام تلاشهای مدرن سعی دارند به حیات انسانی تقدس ویژهای بدهند و زندگی را به هر قیمتی حفظ کنند و گویا اصلاً هم مهم نیست، این زندگی در چه شرایطی تداوم یابد؛ اما هنوز هم در نهایت، پیری، ناتوانی جسمی و بالاخره مرگ پایان کار آدمی است.
کاری که تمدن با اجتماعی کردن فرایندها و علوم با پیشرفت تکنیک میکنند؛ در ابتدا انکار و پوشاندن حقیقت مرگ از صحنههای آشکار و جلوی چشم انسانها و سپس پاکیزه کردن و مدیریت مردن و همچنین نظم بخشیدن اجتماعی و حتی اقتصادی به مرگ است. در گام بعدی شاید معنا دادن به مرگ، تنها کاری باشد که میتوان با حقیقت مرگ کرد. این کاری است که الیاس با کتابش تلاش میکند انجام دهد.
نوربرت الیاسNorbert Elias جامعهشناسی است که حیات اجتماعی را بر اساس روابط و مناسبات و در طی گذر زمان میفهمد. او جامعهشناس فرایندهاست و به همین دلیل در پرداختن به مرگ نیز، فرایند تبدیل شدن مرگ از پدیدهای طبیعی و زیستی در حیات انسان به پدیدهای پیچیده، حقوقی، اجتماعی و سیاسی در دوران مدرن را در کتاب «تنهایی دم مرگ» واکاوی میکند. این کتاب با ترجمهی امید مهرگان و صالح نجفی منتشر شده است و به نظرم شاید میتوانست ترجمهی روانتر و بهتری داشته باشد.
وجه جذاب کتاب برای من، متمرکز شدن یک جامعهشناس با اندیشهی انتقادی مکتب فرانکفورت، بر فرایند اجتماعیشدن پدیدهای طبیعی مثل مرگ بود. البته باید به خاطر داشته باشم که تمرکز بیش از حد این جامعهشناس، روی فرایندهای برنامهریزی نشده و نامعلوم تحولات اجتماعی و تمدنی، ممکن است باعث شود از مداخلههای گروههای اجتماعی صاحب قدرت غافل شود. برای همین هم، در استنباط شخصیام بعد از خواندن کتاب، بهشدت با یکی از مترجمان موافقم؛ آنجا که در پیوست اضافی در انتهای کتاب با قلم خودش، پای دیدگاههای درخشان فوکو و آگامبن را هم در کنار نگاه باری به هر جهت و کمی محافظهکار و رواقی نوربرت الیاس به پدیدهی مرگ به میان میآورد.
الیاس میخواهد بفهمیم چگونه مناسبات و پیشرفتهای تمدنی، تسلط بر تن و بدن انسان و حتی مرگ او را روزبهروز گسترش دادهاند. او در تحلیل خود، مرگ را مقابل زندگی قرار میدهد. ابتدا میگوید پیشرفت جوامع باعث به تأخیر افتادن مرگ تا حد ممکن شده است و سپس ادعا میکند مدیریت اجتماعی و اقتصادی بر پدیدهی مرگ باعث شده انسانها منزویتر، تنهاتر و حتی دشوارتر از گذشته بمیرند. یعنی هر چند تسهیلات و امکانات نهادهای بهداشتی و پزشکی طول عمرانسانها را بیشتر کرده، ولی در عین حال فرایند مردن را غیرانسانی و غریبانه کرده است.
سیاستی که در جهان امروز تنها به مدیریت کردن، فرو کاسته شده است، از سویی تصویر مرگ در زندگی روزمرهی ما را هر چه بیشتر میپوشاند و بیشتر از همیشه در پی آن است که ما نامیرایی و جاودانگی خود را باور کنیم و از سوی دیگر با رواج ترس دروغینی از مرگ، ما را هر چه بیشتر تحت تسلط نهاد پزشکی و بیمارستان میبرد؛ در حالی که آنها اغلب جز کمی طولانی کردن مرگ در واقع کار دیگری نمیکنند.
این است که در جوامع مدرن، حقیقت مرگ با آیینهای فرهنگی و عرفی اطراف آن بهشدت آراسته میشود. همدردی با زندگان و نوعی حس غنیمت و خرسندی از این که مرگ متعلق به دیگری است و نه من، تشریفات مرگ را به کارناوالی زیبا و حجیم و پر از دکوراسیون و لباس و گل و غذا تبدیل میکند. گویی زندگان از این فرصت هم برای بازتولید کردن نوعی نظام تمایز خود از دیگران و نشان دادن طبقهی اجتماعی و اقتصادیشان استفاده میکنند. البته که تجربهی مرگ از یک خانواده به خانوادهی دیگر حتی در شکل و مکان و سایز تابلوهای تسلیت و قبرها هم متفاوت است.
در هر حال کنارهگیری زندهها از مردهها پس از مرگ آنها هم ادامه پیدا میکند. در مورد مردگان تا حد ممکن از کلمهی مرگ و مرده پرهیز میشود، قبرستان به فضایی پر از گل و گیاه که بازدیدکنندگان را بیشتر از یاد مرگ در امان نگه میدارند، تبدیل میشوند. اینها همه فاصلهگیری زندگان از مردگان و ابزارهایی برای کم کردن تهدید مرگ هستند.
از آنجایی که مدیریت و سر و سامان دادن به ترسهای بشری همواره در حکم یکی از منابع قدرت آدمیان بر آدمیان بوده است، خیل سلطهورزیها بر همین شالوده استوار گشتهاند و به تداوم خویش ادامه میدهند. اما نکته این جاست که در تقابل بین مرگ و زندگی، الیاس با گذری سریع از این سلطهورزی، توجه همگان را به این نکته جلب میکند که قالبهای جاافتادهی رفتار و سلوک حدگذاریشده و اصطلاحاً متمدنانه، هرگاه اوضاع و احوال اجتماعی، بیثبات و تهدیدآمیز و وحشتانگیز میشود با چه شتابی ممکن است فرو ریزند.
بنابراین حتی مرگ رامشده و تزئین شده هم ممکن است در یک لحظه، وحشی و افسارگسیخته جلوه کند و انسان را مقهور ترس کند. از آنجایی که انسان تنها موجودی است که به مرگ خود، آگاهی دارد و در واقع مرگ مسألهی زندگان است و نه مردگان؛ پس الیاس اینجا دست به دامان معنا میشود و میگوید همهی مفروضات و دانستههای آدمی به میانجی زبان میتوانند واجد معنا شوند.
او همچنین معنا را مقولهای اجتماعی میداند و میگوید طبیعت بیهدف است. یگانه موجودی که در این عالم می تواند هدفی دست و پا کند و معنایی بیافریند، انسان است. یگانه معنایی هم که در دوران مدرن، امکان دارد پذیرفته شود نه معناهای برخاسته از سنت و مذهب، بلکه معناهایی است که او خود به دست خویش ساخته باشد. به این ترتیب الیاس معنادار مردن را در گرو معنادار زیستن میداند و مینویسد: «چگونه مردن یک فرد، بیش از همه در گرو آن است که آیا او تا چه حد در طول زندگیاش توانسته هدف و آرمانی برای خود دست و پا کند... و آنها را تحقق بخشد... تا چه حد احساس کند که زندگیاش پربار و با معنا یا بیثمر و بیمعنا بوده است.»
در ادامه برای کاستن از درد مردن در انزوا و غربت هم، الیاس توصیههای مشفقانهای میکند برای همدلی و مهربانی و مهرورزی با آنان که نسبت به ما به مرگ نزدیکترند.
اما هنوز روشن نیست انسان، در کثرت میلها و آرمانها و اضطرابهای مبهم خود در جهانی که همواره در حال تغییر و دگرگونی است، چگونه به یک مفهوم ثابت از معنا و شادمانی خواهد رسید و با آن زندگی و مرگ خود را معنادار و پذیرفتنی خواهد کرد؟ آیا چنین معنایی، هنوز ریاکارانه و پوشاننده و سرکوبکنندهی حقیقت نیست؟
شناسه کتاب : تنهایی دم مرگ/ نوربرت الیاس / ترجمهی امید مهرگان و صالح نجفی / انتشارات گام نو