ویرگول
ورودثبت نام
محمد صدرا محمودی
محمد صدرا محمودی
خواندن ۵ دقیقه·۲ سال پیش

نیازی به جنگیدن با زمان نیست

درگیری بیهوده با زمان، و تکنیک پومودورو به عنوان راهی برای توقف آن

نویسنده: آلیور برکمن

آلیور برکمن (Oliver Burkeman)، روزنامه‌نگار انگلیسی، ستون‌نویس گاردین و نویسندۀ سه کتاب است که جدیدترینِ آنها، با عنوان چهار هزار هفته: مدیریت زمان برای انسان های فانی در سال 2021 منتشر شده است. تأکید او در این کتاب بر ضرورت پذیرش حقیقت فناپذیریمان است و شیوه‌هایی که ما در رفتار و ذهنیت‌هایمان آن را از یاد می بریم. به باور او ما با پذیرش این حقیقت می‌توانیم به گزینش‌هایی درست و عاقلانه دست بزنیم در حالی که عاقبتِ انکارش صرفاً اضطراب و درماندگی است. این مقاله از وبلاگ شخصی او انتخاب و ترجمه شده است.

اقرار می‌کنم که وقتی سال‌ها پیش، اولین بار با تکنیک پومودورو مواجه شدم، هیچ درک نمی‌کردم که این همه غوغا حول آن برای چیست. تقسیمِ کار به بخش‌های 25 دقیقه‌ای، با پنج دقیقه استراحت بینشان، که با زمان‌سنج اندازه گرفته می‌شود (زمان سنجی، علی القاعده به شکل گوجه فرنگی، که همان منشأ نام این تکنیک باشد). خب، اگر مایل بودی انجامش بده، خیلی هم عالی است. ولی نکردی هم نکردی. چقدر مگر مهم است؟

برای من، نوشتن یک کتاب کامل دربارۀ قدرتی که پذیرفتن محدودیت با آغوش باز برای انسان دارد، نیاز بود تا بفهمم که چیزی عمیق و بالقوّه دگرگون‌کننده در آن هست؛ چیزی که مظهر همان رویکرد پذیرش محدودیت‌هاست که در کتابم 4000 هفته[1] به آن می‌پردازم.

برای آن‌ها که وارد نیستند، تکنیک به طور خلاصه از این قرار است: ببین چه مقدار زمان برای کارت در اختیار داری و سپس آن را به بخش‌های 25 دقیقه‌ایِ تمرکز یا همان پومودورو تقسیم کن. بعد از اتمام هر کدام 5 دقیقه استراحت کن؛ و بعد از چهار پومودورو هم زمان استراحت را بیشتر کن. در نسخۀ کامل این روش، در ابتدای هر نشست این را هم مشخص می‌کنی که چه میزان پیشرفت برای انتهای هر پومودورو انتظار داری. همچنین قوانینی هست برای اوقاتی که حواست پرت می‌شود یا اینکه تخمینت از زمان لازم برای انجام فعالیتی اشتباه بوده است.

قصدم اینجا توصیه برای به کار گرفتن این تکنیک خاص نیست. نکتۀ اصلی این است که این تکنیک یکی از روش‌هاست برای برداشتن یک گام کلیدی در مسیر پذیرفتن محدودیت‌ها، که همان دست برداشتن از درگیری و جنگ با زمان است.

مشکل اصلی ما در رابطه‌مان با زمان در این دوران —که اکثر تکنیک‌های بهره‌وری هم به آن دامن می‌زنند — این است که به آن به عنوان چیزی نگاه می‌کنیم که باید بر آن چیره بشویم یا تسخیرش کنیم. اول اینکه، به زمان به عنوان یک "چیز" مجزا نگاه می‌کنیم (بر خلاف دیدگاهِ مثلاً یک دهقان قرون وسطایی که چنین تصویر انتزاعی‌ای را اصلاً در ذهن ندارد). و سپس احساس می‌کنیم که باید از آن بیشترین بهرۀ ممکن را ببریم، یا آن را برای بیرون کشیدن بیشترین کار ممکن بفشاریم، یا وسیله‌ای برای رسیدن به تسلط بر امور قرارش دهیم، یا به اندازۀ کافی از آن بهره ببریم تا مجاز باشیم که برای خود ارزش و عزتی قائل بشویم. و نظام اقتصادی ما هم با ایجاد این احساس در بسیاری از آدم‌ها که بدون دستیابی به این تسلط، از رفاه نصیبی نخواهند شد اوضاع را بدتر می‌کند.

اما متأسفانه، هیچ انسان محدودی تا به حال در جنگ با زمان پیروز نشده است. زمان ما همین زمان محدودی است که داریم و اختیارمان همین اختیار محدود. و اگر در طول عمرت با حقیقتِ این وضعیت مبارزه کنی، تنها اتفاقی که می‌افتد این است که بیشتر اسیر تکاپو و درماندگی و بی‌قراری می‌شوی — تا اینکه روزی پیروزی قاطع زمان، که از ابتدا هم مقدر بوده، فرا می‌رسد (به عبارت دیگر، می‌میری)

اگر بخواهم همین را طور دیگری بگویم: شما در واقع، از همان ابتدا هم از زمان جدا و مجزا نبوده‌اید. شما صرفاً مجموع تمام لحظات روز‌هایتان هستید. بنابراین تلاش برای دستیابی به حس کنترل بر آن، مانند این است که شخصی بخواهد با کشیدن موهایش خود را از باتلاق خارج کند.

تبدیل زمان به متحد خودت

از تکنیک پومودورو استفاده کن. تکنیکی که مبدع آن، فرانچسکو سریلو، آن را راهی برای تبدیل زمان از دشمن به متحد خود توصیف می‌کند. هدف، به تسخیر درآوردن زمان با تحمیل کردن پومودورو‌ها بر آن نیست. هدف، دیدن این است که، به یک معنا، روزت پیشاپیش از تعدادی پومودورو تشکیل شده. تو، بخواهی یا نخواهی، برای کارَت تعداد مشخصی از قطعات زمان در اختیار داری، که یکی پس از دیگری می‌آیند، تا اینکه مثلاً زمان برداشتن بچه‌ات از مهدکودک یا درست کردن شام یا خوابیدن فرا برسد.

بنابراین تکنیک پومودورو صرفاً راهی است برای آگاه‌تر شدن نسبت به حقیقتی که پیشاپیش وجود دارد —که زمانت ثابت، محدود، معین و غیرقابل‌توقف است. همچنین ابزاری است برای گرفتن تصمیماتی کمی عاقلانه‌تر دربارۀ نحوۀ صرف زمانت، با علم کامل به اینکه در انتهای روز همچنان به میلیون‌ها چیز دیگر می‌‌توانی فکر کنی که برای انجام باقیمانده‌اند. همۀ کاری که باید بکنی، که هیچ‌وقت هم گزینه‌ای غیر از نداشته‌ای، این است که از 25 دقیقه بعدی‌ات به ارزشمندترین نحوی که دست‌یافتنی به نظر می‌رسد استفاده کنی؛ و دوباره همین روند را تکرار کنی.

و این می‌‌تواند یک قانون اساسی اما کمتر شناخته شدۀ این تکنیک را توضیح دهد: اگر یک پومودورو را به فعالیتی اختصاص دادی و زودتر از پیش‌بینی‌ات آن را تمام کردی نباید به سراغ فعالیت بعدی‌ات بروی یا اینکه پومودورو را پیش از موعد تمام کنی. زیرا که در ذات این کار، همان مبارزۀ بیهوده با زمان جریان دارد؛ و امیدی بی‌جا به اینکه روزی شاید بتوانی به جایگاه تسلط کامل برسی. در عوض، زمان باقیمانده را به بازبینی کارت صرف کن و خو بگیر به بی‌قراری‌ای که، از این باشتاب به جلو نرفتن، به ناچار حس می‌کنی.

زیرا که در سوی دیگر این ناخرسندیِ پذیرش محدودیت‌هایت، رهایی است و حتی بهره‌وریِ بسیار بیشتر. قدم گذاشتن به دایرۀ محدودیت، آسایش خاطر در بردارد. این گونه، از تکاپویی بیهوده برای انجام کاری که هیچ انسانی هیچگاه نمی‌‌تواند بکند — یعنی دستیابی به یک جایگاه تسلط و برتری بر زمان و احساس اینکه بالاخره بر آن اختیار کامل داری — دست می‌کشی و در عوض پایبند آن چیزی که واقعاً ممکن است می‌شوی.

ترجمه: محمد صدرا محمودی




[1] Burkeman, O. (2021). Four Thousand Weeks: Time Management for Mortals.

پومودورومدیریت زمانخودیاریروانشناسیفلسفه
"The Only Journey Is the One Within"
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید