Mo Za
Mo Za
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

ساحل آرامش


هنگام طلوع آفتاب و خنک بودن هوا همیشه باعث میشه بیشتر بدوم. از راه دور روی ساحل برق می‌زد. حس کردم یادگاری هست که از شب گذشته و بعد از اون پارتی دانشجو ها توی ساحل به جا گذاشتن.

نزدیک شدم حلقه نامزدی با الماس بزرگی بود، درخشش نور خورشید در حال طلوع توی اون الماس خیره کننده بود، حلقه طلایی که با خمیدی های مار مانند خودش از اون الماس محافظت می‌کرد، البته همراه انگشتر، انگشتان دست ظریفی هم زیر ماسه‌های خیس ساحل بیرون بود.

اطراف اون دست زمین ساحل کاملاً صاف و یکدست بود اثری از کندن وجود نداشت.

شروع به کندن اطراف دست کردم تا مچ مشخص شد بدون خراش و کوفتگی، نمی‌خواستم زیاد معطل شم با همون انگشتان ظریف زنانه دست مردانه‌ای دادم و به یکباره از ماسه ها بیرون کشیدم.

به راحتی از ماسه بیرون اومد یک دست کاملاً صاف و تمیز که تا کتف ادامه داشت، قسمت کتف به زیبایی و دقت از محل اتصال استخوان جدا شده بود. معلوم بود زمان زیادی برای این کار ازشون گرفته، بدون خراشیدگی و خراب کردن بریدگی ها صاف مثل یه عمل جراحی.

دست به نظر برای یه دختر سفید پوست جوان و لاغر بود، دختری که یادش رفته بود دستش همراه خودش ببره، پشت بازو خال‌کوبی صلیب شکسته ای بود، خورشید کامل بالا اومده بود و ساحل در حال شلوغ شدن بود، بهتره زود دست رو به صاحبش برسونم .

ساحل در حال شلوغ شدن بود . با وجود یک دست نمیتونستم بدون جلب توجه به اسکله برسم. میخواستم تحقیقات روی قایق انجام بدم .

توی این منطقه پلیس دخالتی نداره معمولا قتل ها توسط گروهی از مردم که علاقه مند هستند بررسی میشه ، به قایق رسیدم . اولین باری که به این قایق اومدم ، جسد پسر بچه سیاه پوستی رو به صورت نیم تنه پیدا کرده بودم . داخل بدن خالی بود و احتمالا قلب و کلیه رو توی بازار فروخته بودن و هیچ وقت قاتلش پیدا نشد.

دست رو به آزمایشگاه تحویل دادم با اینکه شلوغ بودند اما دیوید قبول کرد نتیجه رو سریع بهم اطلاع بده.

بین انبوهی از اجزا بدن ،بالاخره با آزمایش dna صاحب دست پیدا شد .دست متعلق به دختر شهردار ، زیدا بود که سه روز پیش با دوست پسرش و قایق لوکس تفریحی به جزیره اتشفشانی رفته بودند .

به شهردار اطلاع دادیم که با تیم حفاظت خودش و دامادش سر رسیدند . هفته پیش شوهر این دختر معاون شهردار شده بود و توی روزنامه ها خیلی سر و صدا کرده بود .بعد از اون دختره فرار میکنه و الان 1/4در اختیار داشتیم.

شهردار ناراحت بود و نمیخواست این موضوع رسانه ای بشه تا افتضاحات بیشتر از این نباشه . امید داشت به فرمانداری ایالت برسه ولی با این وضعیت هیچ چیز مشخص نبود .

شروع به جستجو موبایل دختر شهردار کردیم و سریع پیدا شد . کنار فانوس دریایی .......



#خون #ساحل #داستان-ترسناک #داستان #نوشتن #دکستر

داستانجناییترس
مدیر داخلی رهند طلایی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید