چشمها، پنجرههای روح هستند و در آنها داستانهای ناگفتهای نهفته است. وقتی به چشمهای تو نگاه میکنم، گویی در دریایی از احساسات غرق میشوم. این چشمها، با تمام زیباییشان، گاهی آلوده به عشقاند؛ عشقی که نه تنها دل را میسوزاند، بلکه روح را نیز در آتش خود میسوزاند.
چشمهای تو، مانند دو ستاره در آسمان تاریک شب، درخشان و پر از راز هستند. اما در عمق آنها، سایههایی از دلتنگی و غم نیز وجود دارد. گویی هر بار که به من نگاه میکنی، بخشی از قلبت را به من میسپاری و من میتوانم درد و شوق را در آنها ببینم. این عشق، مانند رنگی غلیظ، بر روی چشمانت نشسته و آنها را به آینهای از احساسات تبدیل کرده است.
آلوده به عشق، یعنی در هر نگاه، داستانی از شوق و انتظار نهفته است. یعنی در هر پلک زدن، یادآوری از لحظات شیرین و تلخ گذشته وجود دارد. این چشمها، گاهی به من میگویند که چقدر دلتنگی میتواند سنگین باشد و گاهی با نوری از امید، به من یادآوری میکنند که عشق، حتی در تاریکیها نیز میتواند راهی برای روشنایی پیدا کند.
چشمهای تو، با تمام آلودگیهای عشق، همچنان زیبا و دلنشیناند. آنها به من میآموزند که عشق، هرچند که گاهی دردناک باشد، اما در عین حال، زیباترین احساسی است که میتوان تجربه کرد. این چشمها، گواهی بر عشق عمیق و واقعیاند، عشقی که در آن، هر قطره اشک و هر لبخند، داستانی برای گفتن دارد.
و من، در این سفر پر از احساسات، به چشمهای آلوده با عشق تو خیره میشوم و میدانم که در هر نگاه، دنیایی از عشق و دلتنگی نهفته است. این چشمها، نه تنها مرا به چالش میکشند، بلکه به من یادآوری میکنند که عشق، حتی در آلودگیها، میتواند زیباترین و عمیقترین احساس باشد.

چرا دلم و دستم برای نوشتن بی تاب هستن و اما من ......