Mahshid
خواندن ۱ دقیقه·۳ ماه پیش

شعر های ابتهاج...



در دل شب‌های تیره و سرد،
شعرهای هوشنگ ابتهاج،
به مانند زخم‌هایی عمیق،
بر روح خسته‌ام نشسته‌اند.
هر بیتش،
گویی فریادی خاموش است،
که در سکوت،
به دل شوق و اندوه می‌تند.

این شب‌ها،
تنهایی را در آغوش می‌کشم،
و با هر کلمه‌ای که از شعرش می‌خوانم،
یاد عشق‌های گمشده و دردهای فراموش‌نشده،
به جانم می‌نشیند.
او با قلمش،
تاریخ دل شکستگی‌ها را می‌نویسد،
و من،
در این صفحات،
غرق در حسرت و یادها می‌شوم.

در این تاریکی،
ستاره‌ای نمی‌درخشد،
و هر لحظه،
بیشتر به یاد آن روزهای خوش می‌افتم.
شعرهای او،
چون آینه‌ای از غم،
چهره‌ی زندگی را به من نشان می‌دهند،
و من،
در برابر آن،
عجز و ناتوانی‌ام را می‌بینم.

آیا می‌توان در این شب‌های سرد،
دلی را گرم کرد؟
شعرهای ابتهاج،
به من می‌آموزند که،
غم‌ها،
جزئی از زندگی‌اند،
و باید آن‌ها را در آغوش گرفت.
اما در این آغوش،
تنهایی و درد،
همیشه با من خواهند بود.

و من،
در این شب‌های بی‌پایان،
با دلی پر از اندوه،
به یاد می‌آورم که زندگی،
چقدر می‌تواند تلخ و سرد باشد.
شاید روزی،
نور امیدی در دل این تاریکی بتابد،
اما تا آن زمان،
من به شعرهای او گوش می‌دهم،
و در سکوت،
با دلی شکسته،
به یاد می‌آورم که عشق،
چگونه می‌تواند به غم تبدیل شود.

من هیچ تر از هيچ تر از هیچ ترینم:)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید