گاهی نمی شود. گاهی می خواهی بگذری و خاطرات تلخ و سیاه را زیر پایت له کنی؛ اما وقتی به خود می نگری می بینی قبل از آنکه تو آن یادمان ها را در زیر پایت مضمحل نمایی، این گذشته ها هستند که تو را در دل خود چنان فرسوده ساخته اند که توانی برای رها شدن از پنجه گان سیاه و شریر و قبیح آن خاطرات حزین برایت نمانده باشد. این به معنای ضعف و بی بنیگی و ناتوانی تو نیست، بلکه بخاطر آن است که آن یادبودها همچون دشنه ای ناجوانمردانه بر پشتت فرو آمده و بر جانت نشسته اند. گاهی کرداری به تنهایی کوه البرز نشان وجودت را چنان از هم می پاشاند که راهی نمی ماند مگر جدایی.