ویرگول
ورودثبت نام
حجت محبی
حجت محبی
خواندن ۱ دقیقه·۱۹ روز پیش

اینک رسیدن

در منتهی زمین روزی باران خواهد گرفت

روزی باران گلبرگ های سرخ رز را مست خواهد کرد

روزی بوی آن باران مرا جان دوباره خواهد بخشید

آن باران مرا رشد خواهد داد

آن باران مرا زنده خواهد کرد

و در آن روز پیوند من و تو به وقوع خواهد پیوست

هر چند دیر ولی استوار

هر چند دور ولی با ریشه

ریشه در ریشه‌ی یکدیگر...

به دور از چشم آدم ها

به دور از آنچه که خواهند گفت

طراوت برگ های خود را

و لطافت شکوفه های خود را

غرق در بوسه های گنجشک ها خواهیم دید

روزی به بار خواهیم نشست

کنار هم

مثل دو...

مثل دو... اوووومممم

مثل دو قاصدک؟

نه،نه،نه...

پرواز را دوست ندارم...

دوست ندارم یکبار دیگر از هم دور شویم

جدایی اول بس بود، بس بود برای هر دوی ما

میپذیری مثل دو درخت باشیم؟

آری، مثل دو درخت باشیم

و مثل سایه عاشقی کنیم:

شاخه ها را از جدایی گر غم است
ریشه ها را دست در دست هم است

تو درخت سیب باشی و من سرو

یا تو گیلاس باشی و من بید مجنون

تو هر بهار هی شکوفه در کنی

و من مجنون تر شوم

به قول قیصر امین‌پور:

وقت آن شد که به گل حکم شکفتن بدهی
ای سرانگشت تو آغاز گل افشانی‌ها




هوشنگ ابتهاجنامه ای به تو که نمیخوانیعشقمرگقیصر امین پور
پیش از من و تو لیل و نهاری بوده‌ست گردنده فلک نیز بکاری بوده است
سلام! اینجا جاییست برای نامه هایی که مینویسید. شاید برای آدم ها و شاید... ! *موسیقیLetters (https://uupload.ir/view/letters.iday_ah7g.mp3/) پ.ن: تگِ «نامه» را به نوشته خود اضافه کنید
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید