غلاف خواب را برکش
به بیداری سلامی کن
به غلفت های رم کرده
بیا و عرض حالی کن
ببین این توده ی مهلک
چگونه رشد می گیرد
دریغ از هر چه بربستند
به سوی خواب سر بستند
به آگاهی که در بستند
به دانایی که خر بستند
و نکبت می شود دنیا
از این احوال آدم ها
تعفن میدهد این جهل
حماقت در زمان جاریست
و گرگ بی حیا هر شب
به خون فواره ای راضیست
غلاف خواب را برکش
مبادا در سحرگاهی
نصیب گرگ ها باشیم